اندر احوالات ما
آقا این روزها که گذشت و میگذرد کمی درگیریم و روزهای تلخ و شیرینمان قاطی بوده. دو هفته پیش که یه آخر هفته شیرین را کرج گذراندیم خانه مامان آذر همراه با عمه فاطمه و عمو امید و مونا جون. یکشنبه اش هم 14 مهر هم اولین سال خاله اقدس (مادر بزرگ مونا جون و خاله مامان آذر بود) که با مامانی و بابایی رفتیم. بعدش هم رفتیم با ماشین یه تهران گردی کردیم که شما خوب خوابیدی و رسیدیم خانه بیدار شدی و گریه میکردی ما نخوابیم و بازی کنیم درست مثل دو شب قبلش که از کرج آمدییم..................... ودر نهایت با گریه خوابت برد. سه شنبه اش 16 مهرهم که گفته بودم روز جهانی کودک بود و مامان جونت هم تو امتحانش قبول شد جمعه شب هم مهمان خانه خا...