مریمی تو حق میگی و تماما به حرفهات قبلش فکر کرده بودم.ولی وقتی هیچ کس هیچ کس اون رو نمی خواست من نمیتونستم پافشاری کنم و بعد عواقبش رو گردن بگیرم. بابام، مامانم،حتی زینب و زهرا و بهمن تاکید رو انداختن داشتند. شوهر درست و حسابی دارم که تو سختی کنارم باشه؟دیگه بابا و مامانم هم از بی مسئولیتیش کم آوردن؟وقتی بابام شنید گفت بندازه. اون موجودی پاک بود که هیچ کس دوستش نداشت به جز من. ولی سکوت کردم و دوست داشتنم رو خوردم. این زندگی اگر تا الان مونده صرفا به خاطر مهراد بوده و بس. پس باید تحمل کنم و به همین یکی قناعت کنم