محمد مانيمحمد ماني، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره
ریحانهریحانه، تا این لحظه: 7 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

محمد مانی شیرین ترین پسر دنیا

دورت بگردم

1392/5/5 14:42
نویسنده : ماماني
1,537 بازدید
اشتراک گذاری

بازم ماه مرداد...................... مرداد بوی عطر خوش تو رو برام میاره ؛ مرداد برام تبدیل شده زیباترین ماه سال با داغ ترین خبر زندگیم

این روزها شمارش معکوس برای آغاز سومین سال زندگیت شروع شده من مدام دعا می کنم که سال و سالهای خوشی در انتظارت باشند پر از سلامتی و شادی و موفقیت

این روزها روزه ام و حسابی بی حس و حال............. از کلاس که میام ولو میشم برای همینه که نمیام وبت را آپ کنم.

روز قبل از ماه رمضان من و شما صبح دوتایی رفتیم کانون فکری واقع در خیابان حجاب و از بازارچه کتابش برات چند تا کتاب خریدم.

بعد رفتیم پارک لاله و از آنجا هم رفتیم یه سر محل کار خاله و کلی خودت را برای همکارهای خاله لوس کردی  و کلی هم خجالت کشیدی و اصلا حرف نزدی تا وقتی که با خاله تنها شدیم. خستگیمون که در رفت سوار اتوبوس شدیم وتو را شما خوابیدی.

23 تیر هم افطار خانه عمه بابا دعوت بودیم که عمه کلی هم غیر از ما مهمان داشت که چند نفرشون را ما نمی شناختیم و همون شب باهاشون آشنا شدیم ولی یه دختر جوان داشتند که تو باهاش دوست شده بودی.

کلی هم اون شب تو جمع آوری سفره کمک کردی و وجدان کاری داشتی.تشویق

موقع برگشت مونا جون با ما آمد چون عمو امید جایی کار داشت............... وقتی مونا جون را رساندیم دم خونشون کلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی گریه کردیگریه که بیاد با ما بریم خونه، انقد که مونا جون چند دقیقه بعدش زنگید و حالت را پرسید.

پنجشنبه شب هم مهمان خانه خاله بودیم و بنده خدا را کلی انداختیم تو زحمت.  مدام هم گیر داده بودی که راریو (رادیو) روشن کنیم..........................منم به خاله گفتم ضبط را روشن کن صداش را کم کن و بگذار صدا تلویزیون باشه .......................... غافل از اینکه پسر باهوشم هواسش جمع جمعه............................ میرفتی دست میگذاشتی رو باند ضبط و چون لرزش را حس نمی کردی دست رو باند تلویزیون میگذاشتی و لرزش را حس میکردی و میگفتی راریوتعجب..................... یعنی رادیو روشن کن

شب هم موقع بازگشت گریه میکردی که خاله هم بیاد و رفته بودی بغلش و پایین نمی آمدی و بنده خدا خاله تا پایین با ما آمد ولی ول کن نبودی و وقتی دیدی نمیاد گفتی بریم بالاتعجب

بلاخره بابایی گرفتت و بازی بازی که مینداختت هوا از خاله دور شدیم.

تکیه کلام این روزهات شده : دورت بگردمقلبماچ و مدام بهمون میگی

گاهی منو مامان مریم صدا میزنیماچ

یه چند وقتی بود که تاپت صدا میداد و خودت چون جیر جیر میکرد سوار نمیششدی تا اینکه مامانی روغن زد و چربش کرد....................... یه بار که بد موقع گیر دادی سوار بشی گفتم : نه مامان جون تاپت صدا میده لبخند............................. تو سریع گفتی مامانی رویَن زده ...رویَن زده.............. خجالتتعجباز اون روز به بهد بعد از اعلام درخواستت سریع میگی رویَن زده

سه هفته ای هم هست که دندان آسیای سمت چپ از پایین خودنمایی کرده یعنی الان 17 دندونه هستی و بخاطر همین گاهی هم حسابی بد قلق میشی اغلب هم غذا نمی خوری. و تا بهت میگیم محمد مانی بیا غذابخور میگی: خوردم....................... حالا کی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ معلوم نیست!!!!!!!!!!!!!!سوال

هنوز هم جیغ های بی دلیل بنفشت را میکشی و به این کارت بپر بپر شدید هم اضافه شده عصبانیکه گاهی دلم برا لیلا خانوم که اون پایینه می سوزه.خجالت

تا کیک می بینی میگی تولد و دست میزنینیشخند

حرف زدنت هم عالیهتشویق

شعرهای توپولوام توپولو  و آقا پلیسه و دویدم و دویدم و کمی از ده شلمرود  و تولد تولد تولدت مبارک را با کمک می خونی.تشویق

ازت می پرسم محمد مانی  تولد می گیری؟ میگی :بلــه  می گم کی را دعوت میکنی جواب میدی.: مامانی زویه، بابایی، عبا(بابا عباس)، لاله(خاله)، دایی، منا(مونا جون) ، امید(عمو امید) ، دابا(سبا)، عمه، علی(دایی علی من که چند وقت پیش باهاش تلفنی صحبت کردی و ارادت پیدا کردی والبته چون خیلی رفیقین علی صداش می کنی )،آتار(قطار) و مترو.تعجب.................... حالا این دوتا آخری ها چه نقشی تو تولدت دارند نمی دونم.........................شاید می خواهی تولدت تو یکی از قطارهای مترو برگزار بشه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

ازاده
5 مرداد 92 15:21
سلام.پسر خیلی نازی داری.خدا حفظش کنه.ما لینکتون کردیم


مرسی گلم. حتما می آییم پیشتون
نسیم-مامان آرتین
6 مرداد 92 10:17
ای جون دلم شیرین زبون
خوب مریم جون دیگه کاری پیشاین فسقلی انجام ندین اگه انجام میدین دیگه دروغ نگینخوب بچم دیده تابشو روغن زدین
خوب بچم چطور بگه واسش قطار بگیرید گلم واسه تولدش قطار بگیر فکر کنم حسابی خوشحال بشه


یه قطار تو سیسمونیش داشت. یکی پارسال عمه جونش تولدش خرید(که این دوتا با باتری کار میکنه) یکی هم ماه پیش از این قدرتی ها براش خریدیم
نسیم-مامان آرتین
12 مرداد 92 8:57
خاله جون فقط 3روز موندهآماده ای برای ترکوندن
مامان زهرا
12 مرداد 92 12:18
به سلامتی عزیزم
ایشالا تولد 120 سالگیش
حالا مامانی چه کلاسی میری؟


ممنون خاله جون
انشالله تولد 120 سالگی ایلیا جون.
به سلامتی تموم شد کلاسها ولی کلاس رانندگی میرفتم
خاله سحر
12 مرداد 92 18:42
جیگرتو برم من . قربونت برم غذا بخور لاغر نشی. به امید خدا هر وقت مهراد داماد شد مامانت اومد خونه ما تو رو لاغر نبینم.
جیگر خوشگلی هات


جان سحر میــــــــــــــــــــام
مامان مهراد
14 مرداد 92 11:28
مریم جون میلاد میوه زندگیت محمد مانی گل رو بهت پیشاپیش تبریک میگم.
خاله جون خوب و خوش و سالم باشی.
تقدیم به گل پسر مهربون


مرسِــــــــــــــــــــــــی گلم
مامانی درسا
15 مرداد 92 2:20
عزیزم تولدت هزاران بار مبارک .....انشاالله همیشه سلامت باشی و خوش ...... 120 ساله شی


ممنون خاله جون
نسیم-مامان آرتین
15 مرداد 92 9:01
منت برسر تقویم گذاشتی،تابستان را خجالت زده کردی،مرداد را سرافراز کردی وعدد15 را تا ابد شرمنده وجود نازنینت کردی
پسر گلم تولدت مبارک


مرسی خاله نسیم. فدات که اینقدر با محبتی
مامان نگار
15 مرداد 92 9:03
تولدت مبارک
منم امروز تولدمه
میای با هم دوست بشیم؟


مرسی. تولد شما هم مبارک
دوستی با شما باعث افتخاره
مامان نگار
16 مرداد 92 9:34
ماشالا به این شیرین زبونی ها راستی هر وقت تولد گرفتین بگین ما هم بیاییم سوار قطار بشیم مجانی