محمد مانيمحمد ماني، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره
ریحانهریحانه، تا این لحظه: 7 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره

محمد مانی شیرین ترین پسر دنیا

شیرین زبونم

1392/6/5 14:52
نویسنده : ماماني
1,248 بازدید
اشتراک گذاری

شیرین زبونم

هفته پیش یه دفعه جلوم ظاهر شدی و منم گفتم: اِ تویی............ و شما جواب دادی: تویمنیشخند

یه مدت  یه جمله ایی مدام به کار میبری که هم  با گفتن این جمله می خوام بخورمت هم اینکه از خودم شرمنده میشم که این حرف را یاد گرفتی............................... مثلا بهت میگم محمد مانی  اسباب بازی هات را بیار یا جمع کن............... شما جواب میدی: حوصله ندارم خجالت

کلا برند میهن را خوب میشناسی و تا محصولاتش را میبینی سریع نشون میدی و میگی میهن. و البته فقط بستنی میهن می خوری.......... هفته پیش خاله  برات بستنی کاله خریده بود و تا دیدی گفتی (مییَن )میهن نیست میهن می خوام............... دیشب هم با بابا رفتید بیرون و با بستنی مورد علاقه ات عروسکی برگشتید ولی متاسفانه دومینو و با اینکه لگو هاشون شبیه همه گفتی : این میهن نیست ولی خوب خوردی و امروز هم که برات آوردم مجددا گفتی. ازت پرسیدم میهن خوشمزه تره یا دومینو و تو گفتی مییَن (میهن)قلب

قربون پسرم برم که مثل خودم فقط بستنی میهن دوست داره(البته دومینو تا همین چند ماه پیش که خوردیم طعمش مثل میهن بود ولی انگار ترکیبش را کمی تغییر داده چون اینبار خوش طعم نبود.

الحمد الله که مدام هم در رفت و آمد به بالا و پایینی............ میایی بالا میگی مامان زویه....... میری پایین میگی مامان مریم و میایی بالا و هرزگاهی هم تو راه پله شیطنت میکنی و برگ گلدانهای بابایی که تو راه پله است میکنی و ریز ریز می کنی

پشت در خانه مامانی که میرسی در میزنی و میگی: مامانی...........مامانی............ بابایی امده؟؟؟؟؟

 

دیروز  شما پایین خواب بودی و منم آمدم بالا و خانه را مرتب کنم  تا بابایی عباس بیاد خانه مان و همین که جارو رو خاموش کردم صدای در و شما را شنیدم که میگفتی: بابا دشین(افشین) جاوو بیی می کشی؟........ بابایی عباس میاد؟( والله بخدا بابا افشین همیشه جارو نمی زنه ها............ تازه خواننده ها فکر نکنن ما فقط وقتی مهمون داریم جارو میزنیم هااااااااااااااااا نه بابا ما خانه مان هم که تمییز باشه پسری گیر میده جاوو بیی بزن و بعد خودش که از صداش می ترسه در میره.

راستی شعرهای مورد علاقه دیگه ات که می خوانی:(متن های قرمز را خودت می خوانی)

تبلیغ گلرنگ:گل گل گل      گل از همه رنگ

سرت را با چی میشوری              با شامپو گلرنگ

 

آقا پلیسه:

شبا که ما می خوابیم

آقا پلیسه بیداره

ما خواب خوش میبینیم

اون دنبال شکاره

آقا پلیسه زرنگه

با دزدا خوب می جنگه

ما پلیس و دوست داریم

بهش احترام میگذاریم(همزمان دستت را مانند سلام نظامی بالا میاری)

 

 

 ادامه مطلب یادت نره

 

دویدم و دویدم

سر کوهی رسیدم

دوتا خاتون رو دیدم

یکیش به من آب داد

یکیش به من نون داد

نون رو خودم خوردم

آب و دادم به زمین

زمین به من الف داد

الف رو دادم به بزی

بزی به من شیر داد

شیر رو دادم به قصاب

قصاب به من گوشت داد

گوشت رو دادم به نونوا

نونوا به من آتیش داد

آتیش رو دادم به زرگر

زرگر به من قیچی داد

قیچی رو دادم به خیاط

خیاط به من قبا داد

قبا رو دادم به ملا

ملا به کتاب داد

کتاب رو دادم به بابا

بابا به من اوما(خرما) داد

یکیش رو خوردم تلخ بود

یکیش رو خوردم شیرین بود

آتیش به پنبه افتاد

گربه به دنبه افتاد

سگه به شکنبه افتاد

بی بی به خنده افتاد

 

پ.ن: بعد از تولدت یک هفته تمام صبح تا شب پوشکت نکردم و هر ١٥ دقیقه می بردمت سرپات میکرده( آخه دوست نداری رو توالت آموزشی خودت بشینی) اغلب جیش هم میکردی و لی از بس که تو شیر می خوری فایده نداشت و چند لحظه بعدش هم تو شورت آموزشی  باز جیش میکردی. الان اگه از دستشویی مون عکس بندازم پر از برچسبهای جایزه اته ولی چون بعد از یک هفته نتیجه نگرفتیم  بابا و بابایی گفتن این بچه آمادگیش را نداره اذیتش نکنید. یه بار هم که موقع تخلیه روده مچت را گرفتم و بردمت دستشویی کارت را نکردی و پشیمون شدی. شب هم که رفتیم بیرون فهمیدم اذیت داری میشی ولی خودت را کنترل میکردی و شب هم با ناراحتی خوابیدی تا نیمه های شب که بلاخره از منترلت خارج شد و این شد که من واقعا بی خیالت شدم.

الان هم در حال حاضر خودم مصدومم و  به زور می شینم............ آخه دیروز که داشتم میرفتم پایین کمک بابا  خریدها را از پایین بیارم بالا تو پله ها زمین خوردم و شدیدا نشیمنگاه صدمه دیده و درد میکنهنیشخند

 

 

راستی یادم رفت بگم که مامان 3 تا عمو و یه عمه ناتنی در یزد داره که 20 سال ازشون بی خبر بودیم و حالا بعد از 20 سال یکی از عمو هام آمده تهران و بابایی را پیدا کرده خیلی خوشحالم و انشالله  به زودی ببینیمشون.

٤ شهریور ٩٢

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

زهرا مامان ایلیا (شیرین تر از عسل )
5 شهریور 92 4:49
سلام دوست جونی خوبی
مرسی که بهم سر زدی و ممنونم بابت تبریک
مانی شیطون بلا چطوره خوب شیرین زبونی میکنه هااااا
ماشالله


خواهش گلم
منتظر عکسهای تولد ایلیا می مونم
نسیم-مامان آرتین
5 شهریور 92 9:54
مریم جون اون شکلک یعنی چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟خوب میگی بیا اسباب بازیاتو جمع کن مثلا پسری چی میگه
وای چقدر مانی جون شعر بلده بابا آرتین خان ما هیچ علاقه ای به شعر وکتاب نداره
مریم جون خوب کردی پروژه پوشک رو به تعویق انداختی بچه خودش اعلام میکنه کی وقتشه من شنیدم از 2سال 2ماه تا 2سال و4ماه بهترین زمانه


اِاِاِ پاسخ جا افتاده.............. جواب میده حوصله ندارم
✿✿الهه مامان روشا جون ✿✿
8 شهریور 92 0:26
مردم از خنده تویم.
خوش به حال شرکت میهن.
ایشالا تو پروژه در دست موفق باشی مریم.جون.امیدوارم زودتر خوب بشی.


فکریم یه تماس با روابط عمومی شرکت میهن بگیرم برا تبلیغاتشون از گل پسری استفاده کنن هههههههه .
ممنون گلم
مامان مهراد
9 شهریور 92 18:22
ای جانم البته مریم جون من هم بستنی میهن فقط دوست دارم. خداییش خوشمزه تر هم هست. از بابت اون روز شرمنده که تلفن رو قطع کردم پشت خط یکی از دوستام بود که حسابی حرف زد و بعدش دیگه روم نشد بهت زنگ بزنم. مراقب باشید
مامان مهراد
12 شهریور 92 10:46
مریمی برام پیام گذاشتی چون با موبایل میرم دستم رو حذف رفت حذف شد.ببخشید دوستم
زهرا مامان ایلیا (شیرین تر از عسل )
17 شهریور 92 1:47
سلام عزیزم خوبی برات رمز و میزارم تو خصوصی
راستی یادم نیست شما تو لینکهام مگه نیستی اخه من به همه دوستای لینک شده رمز و دادم


چرا هستیم............. ولی رمز نداشتیم.