محمد مانيمحمد ماني، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره
ریحانهریحانه، تا این لحظه: 7 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره

محمد مانی شیرین ترین پسر دنیا

اندر احوالات ما

1392/7/28 23:37
نویسنده : ماماني
1,048 بازدید
اشتراک گذاری

آقا این روزها که گذشت و میگذرد کمی درگیریم و روزهای تلخ و شیرینمان قاطی بوده.

دو هفته پیش که یه آخر هفته شیرین را کرج گذراندیم خانه مامان آذر همراه با عمه فاطمه و عمو امید و مونا جون.

یکشنبه اش هم 14 مهر هم اولین سال خاله اقدس (مادر بزرگ مونا جون و خاله مامان آذر بود) که با  مامانی و بابایی رفتیم. بعدش هم رفتیم با ماشین یه تهران گردی کردیم که  شما خوب خوابیدی و رسیدیم خانه بیدار شدی و گریه میکردی ما نخوابیم و بازی کنیم درست مثل دو شب قبلش که از کرج آمدییم..................... ودر نهایت با گریه خوابت برد.

سه شنبه اش 16 مهرهم که گفته بودم روز جهانی کودک بود و مامان جونت هم تو امتحانش قبول شدتشویق

جمعه شب هم مهمان خانه خاله بودیم و البته ظهرش هم خانه مامانی.

 

یک شنبه بعدش هم که تو پست جدا جریانش را نوشتم.

دوشنبه هم 22 مهر تولدم بود و شما از صبح مدام میگفتی تولدت مبارک(البته خاله که اون روز مرخصی گرفته بود یادت داده بود) عصر هم در مراسمی با حضور جمع کوچک خانواده مان به همراه خاله و دایی آرش و مامانی و بابایی کیک خوردیم.

سه شنبه هم متاسفانه خبر خوبی دریافت نکردیم(شوهر خاله شهین خاله بابا فوت کرده بود که چون دیر خبر دار شدیم مراسم تدفین نرفتیم)

چهارشنبه 24 مهر عید سعید قربان بود که مامانی و بابایی رفتند خانه مادر بزرگ من و تا جمعه هم برنگشتند.

همان چهارشنبه من و شما و بابا و خاله و دایی آرش رفتیم گردش که تو پست جدا برات می نویسم.

پنجشنبه صبح خاله آمد خانه مان و ناهار مهمان ما بود و بعدش هم ما رفتیم ختم شوهر خاله بابا که به پیشنهاد خاله و استقبال من و بابا شما را  خانه خاله گذاشتیم  که اولش کلی گریه کردی ولی از آنجایی که آزادی خونه خاله در نهایت خودشه اینطور که خاله میگه خیلی زود آروم شدی.

بعد از مراسم ختم با بابا گوله آمدیم خانه خاله که شما ناراحت نباشی ولی شما حاضر نبودی برگردی............. خلاصه نشستیم چایی بخوریم که دایی آرش فیلم گذاشت و درگیر فیلمه شدیم که دیدیم دایی سفارش شام داده و اینجوری شد که شام هم مهمونشون بودیم.

شنبه هم خاله خبر داد برای آخر هفته مسافر دیار خراسان و زائر مولایم علی بن موسی ارضا هستند.

السلام و علیک یا علی بن موسی الرضا

 

 

بعدا نوشت:

جمعه هم سال عمه مامانی بود. ظهر سر مزارش برنامه داشتند و بعد هم ناهار مهمونشون بودیم. شما هم مدام سبا سبا میکردی تو بهشت زهرا.

 

این عکس را شب سال خاله اقدس ازت انداختم

 

مهرگان- محمد مهدی-محمد مانی.......................این تنها عکسیه که مثلا خوب شده از بس شما وروجک ها تکون می خوردید و اینور و انور میرفتید.

این عکس هم مربوط به پنجشنبه است که گذاشته بودمت پیش خاله .................... اینم پستونک  عروسک بیبی بورن خاله است که شما میگذاشتی تو دهنت (جالبه که تو اصلا بچه پستونکی نبودی) و در ضمن یه بارم به خاله گفته بودی تو شیشه نی نی بهت  آب بده بخوری.    درضمن از اون روز تا حالا هی به من میگی نی نی بده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

 

27مهر 92

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

نسم مامان آرتین
29 مهر 92 11:21
شما با این تیپ میرین ختم با چه تیپی میرید عروسی



هههههههه............
عزیزممتاسفانه دیگه همه چی تجمل شده. باور میکنی من مراسم شب سالی رفتم که توش لباس شب پوشیده بودند و صاحب عزا آرایشگاه هم رفته بود!!!!!!!!!!!!! تازه این معمولیش بود.
نسم مامان آرتین
29 مهر 92 11:21
التماس دعا