محمد مانيمحمد ماني، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه سن داره
ریحانهریحانه، تا این لحظه: 7 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

محمد مانی شیرین ترین پسر دنیا

عید دیدنی

روز ٨ فروردین از صبح که پاشدیم آب نداشتیم بخاطر حفاری در میدان امام حسین که باعت ترکیدن لوله آب شده بود آب منزلمان قطع بود ما هم که خسته سفر بودیم نیاز به حمام داشتیم وکلی لباس چرک وسط آشپز خانه در انتظار شستشو بودندوووووو قرار بود مامانی اینها ناهار بیایند که سبا سرما خوده بود و تب داشت نیامدند. خلاصه تا ساعت ٥ آب نبود و بابا و مامانی و بابایی رفتند از تانکری که جلوی بیمارستان مردم گذاشته بودند آب آوردندو یکم به سر و صورتمان رسیدیم و چایی درست کردین . ساعت ٥ آب با فشار خیلی کم آمد ولی آنقدر کم بود که تا طبقه بالا نمی آمد. با این حال و روزمان مهمان هم آمد عمو محمودم و زن عمو منیر و محمد و فاطمه همسرش و حدیثه دخترشان.     ...
14 فروردين 1391

سال نو مبارک

    دلت شاد و لبت خندان بماند برایت عمرجاویدان بماند خدارا میدهم سوگند برعشق هرآن خواهی برایت آن بماند بپایت ثروتی افزون بریزد که چشم دشمنت حیران بماند تنت سالم سرایت سبز باشد برایت زندگی آسان بماند تمام فصل سالت عید باشد چراغ خانه ات تابان بماند                   عزیز دلم سال نو مبارک. برات مثل همیشه بهترینها را آرزو دارم و امیدوارم تو این سال جدید به همه خواسته های معقولمون برسیم. امیدوارم سالم و سر حال باشی و به قول قدیمی ها کیفت کوک باشه و خدا هم یار و یاور همه ما باشه.آمیییییییییی...
8 فروردين 1391

آخرین خرید عید

گل پسری دیروز یه کار جدید یاد گرفتی اونم اینه که دست می زنی. تو آشپزخونه نشسته بودی که یکدفعه دیدم داری دست می زنی،البته قبلش هم سعی می کردی دست بزنی ولی دستت را مشت می کردی ولی حالا با دست باز اینکار را انجام می دهی. این هم عکس دست زدنت که این اتفاق تو آشپزخانه کنار یخچال رخ داد. بلاخره دیروز با بابا رفتم دکتر و دکتر هم بهم قرص و آمپول داد ولی انگار تازه امروز سرما خوردگی شروع شده چون آبریزش هم پیدا کردم . نگران تو هستم که مدام بغل من می خواهی باشی، می ترسم خدایی ناکرده از من بگیری و اذیت بشی سال نوییه. امروز تو را گذاشتم پیش مامانی و رفتم کفش هم خریدم، اونم به سلیقه بابات، اخه منو بابات ا...
28 اسفند 1390