محمد مانيمحمد ماني، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره
ریحانهریحانه، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

محمد مانی شیرین ترین پسر دنیا

بدون عنوان

1391/3/20 17:47
نویسنده : ماماني
360 بازدید
اشتراک گذاری

قربونت برم؛ پنجشنبه عصر داشتی با کامیونت که عاشقشی بازی میکردی و مدام دستت را بهش میگرفتی و بالا می رفتی روش میشستی و یا دستت را بهش میگرفتی و هولش میدادی و با اون راه میرفتی و بابا هم مراقبت بود که یکدفعه تا یک لحظه حواس بابا پرت شد از روش افتادی پایین و........... خدا را شکر اتفاق بدی نیفتاد ولی بعد از چند دقیقه متوجه شدیم که پیشونیت رو زمین کشیده شده و خراشیده.

بعد با بابا رفتیم پارک و حسابی بخور بخور و غروب آمدیم خانه. دیگه از سر شب حال من بد بود ولی یه جوری سر کردم تا ٢ که از حال بدی که داشتم بیدار شدم و متاسفانه تو هم بیدار شدی و با اینکه شیرت دادم نخوابیدی و من انقدر حالم بد بود که بابا را صدا کردمتا شما را بخواباند ولی شما یه گریه ای سر دادی که بیا و ببین بابا که فکر میکرد گرسنه ایی رفت برات شیر درست کرد تو خوردی بعد دوباره گریه که بغل من باشی و صدام میکردی و سرت را روی سینه من می گذاشتی. بلاخره در حالی که روی سینه ام دراز کشیده بودی خوابت برد و بابا بلندت کرد و باز گریه...... و در نهایت با حال بدی که داشتم مجددا بغلت کردم تا خوابیدی و اما خودم تا زمانی که گلاب به روت .... بیدار ماندم و اصلا نمی توانستم بخوابم.

صبح هم که بیدار شدم معده درد و و کسالت و هیچی بدتر از این نبودکه فهمیدم آب قطع............. از آنجایی که مامانی خانه نبود و رفته بود خانه مامانی بزرگه که با هم بروند کرج عیادت عمه مامانی و فکر نمی کردم بابایی هم خانه باشد به خاله زنگیدم که گفت آنها هم از نیمه شب آب ندارند و تا ٣ هم نمی آید .(بخاطر اتوبان امام علی)

ما هم غیر آب داخل یخچال آب نداشتیم و نمی دانی چه مصیبتی بود. مامانی که زنگید سراغ بابایی را گرفت رفتم پایین (خواب بود) و خبر از بی آبی نداشت. من که آنقدر حالم بد بود که ولو بودم و بابا هم مشغول تماشای ورزش و مردم و بابایی شما را نگه داشت و بردت پارک و من هم تو این فرصت حالم بهتر شد. بابایی کهع آمد گفت تو پارک آب هست و با بابا رفتند آوردند که تو این مدت خاله زنگی که آب خانه شان وصل شده و تا بابایی اینها بیایند آب خانه ما هم وصل و شد و انگار آبادانی به خانه رسید.

مامانی تا ساعت ١٠ شب نیامد و شما بابا و بابایی ١٠ رفتید مترو دنبالش و آوردیدش و تا ١٢ خانه ما بودند.

امروز هم که مشغول بازی بودی سبد اسباب بازی ات را خالی کردی و رفتی داخلش که زمانی که آمدی بلند بشی چپ کردی و بینی ات با اسباب بازی ات برخورد کرد و زخم شد.

خدا خیلی بهت رحم کرد. انشاالله خدا همیشه نکهدارت باشد.309020_girl_angel.gif

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

نایسل
20 خرداد 91 18:45
الهه مامان روشا جون
21 خرداد 91 2:44
واسه گل پسر خاله که انقدر شیطون شده
نسترن(یک عاشقانه آرام)
21 خرداد 91 20:53
خواهش میکنم. تشریف ببرید خصوصیتون.
نگین مامان رادین
22 خرداد 91 1:50
ای قربون پسملی ده ماهه شیطون بلا بشم خدا رو شکر که اتفاق بدی براش نیافتاده مواظبش باشید ،مواظب خودتون هم باشید و ایشاالله دیگه مریض و بی حال نشید
خاله هدي ياسمين زهرا و محمد كوچول
23 خرداد 91 8:47
براي ماني گل خودم