محمد مانيمحمد ماني، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره
ریحانهریحانه، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

محمد مانی شیرین ترین پسر دنیا

احوالات این چند روزمان

1391/4/3 15:17
نویسنده : ماماني
423 بازدید
اشتراک گذاری

قندم

چهارشنبه ٣١ خرداد بابا رفت کرج خانه مامان آذر و شب نیامد و ما هم رفتیم خانه مامانی شب خوابیدیم.

صبح هم شمازحمت کشیدی ساعت ٦ بیدارمان کردی. بعد هم خاله آمد و رفتیم آرایشگاه. خاله برای اولین بار موهاش را رنگ کرد و حسابی عوض شد.

جمعه صبح هم که مراسم چهلم بابای زن عمو منیر بود که تو سالن سوخته سرایی گرفته بودند. بابا ماشین عمو را گرفته بود و با آن رفتیم. من موهای شما را ژل زده بودم دادم بالا که حسابی چهره ات را عوض کرده بود و خلاصه انقدر خوشگل شده بودی که همه چشمشان به تو بود و مدام بهم میگفتن صدقه بده و اسفند دود کن.

عصر هم کگه با بابایی رفتی پارک.

امروز هم بنا به پیشنهاد مونا جون رفتم خانه اش تا چند تا لباس پرو کنم که عروسی محمد بپوشم و حالا آوردم ببینم بابا کدامش را می پسنده بپوشم.این دومین عروسی که شما تشریف می برید.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

سحر
3 تیر 91 19:48
سلام خاله جون دستت درد نکنه که سایت ما رو خوشگل می کنی. مریمی روز زایمانم هم باید زحمت نوشتن خاطراتم روز بکشی. می خواستی خاله ی ی مامان پر مشغله نشی. رفتم دکتر گفت احتمالا پسرم سه هفته جلوتر بیاد چون آب آمونیاککم کم شده و بند ناف پیجیده دور گردن گل پسرم. دعا کن مریمی در ضمن پسرم 2300 بود رفتم سونو. پسرت هم ماشا الله بزرگ و خوشگل تر و خوش خنده تر شده ببوسش مراقب خودتون باشید
الهه مامان روشا جون
3 تیر 91 22:29
ایشالا همیشه به عروسی مریم جون.گل پسری امیدوارم بهت خوش بگذره و اقا باشی. راستی من آپم.بیایید پیشم.
خاله نسيم
4 تیر 91 14:48
ايشالا هميشه به عروسي مريم جون ماديروز رفته بوديم عروسي آرتين همچين سنگ تمام گذاشت كه نگو وميگفت كه كل ميوه هارو بدين به من تا همشونو بخورم دوست داشت با پارچ آب بازي كنه تازه همه براش غريبه ميومدن وبغل هيچ كسم نميرفت خلاصه اونقدر دادو بيداد راه انداخت كه 1ساعته بابا رضا اومد دنبالمونو اومديم خونه خلاصه اگه ميري مجهز برو كه ماني جون كمتر اذيت بشه