مهموني خونه مامان بزرگ و عموي مامان
يك مدتي بود كه مي خواستيم به خونه مادر بزرگ و عموي من سر بزنيم ولي فرصت مناسبي پيدا نميشد بالاخره بور 22 مهر (روز تولد خودم) فرصت شد تا يه سري بريم خونه مادربزرگم ، البته باباي من و باباي پسرم هر دو از صبح رفته بودند دنبال كاراي ماشين و يكمي دير برگشتند ولي از اونجايي كه به ما قول داده بودند حتما بريم وقتي آمدند سريع ناهارشون رو خوردند و نمازشان رو خواندند و حاضر شدند تا به مهموني بريم .
البته از اونجايي كه خاله و شوهرش هم قرار بود با ما بيايند ، خاله اونجا بود و دوباره عكاسيش گل كرد و طبق معمول عكس گرفت كه بازم بغل بابا بزرگشه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی