محمد مانيمحمد ماني، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره
ریحانهریحانه، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

محمد مانی شیرین ترین پسر دنیا

اولین شب تنهایی

1392/2/6 14:42
نویسنده : ماماني
478 بازدید
اشتراک گذاری

یه دو روزی مامانی آذر مهمون خونه ما بود و شبها هم بابایی عباس از سرکار می آمد پیشمون و خدایش دو روز خوب را پشت سر گذاشتیم و به تو هم حسابی خوش گذشته و فقط دوست داشتی بری پارک که چون مهمون داشتین نشد ببرمت و چهارشنبه ٤ اردیبهشت که مامان آذر رفت با هم رفتیم گردش و عصر هم  با مامانی و بابایی رفتیم پارک و البته به خواست خاله یه سر به خونه شون زدیم. تا پیچیدیم تو خیابونشون چند بار پشت هم خاله را صدا کردی و بعد هم که به کوچه شان رفتیم خانه خاله را نشون دادی و گفتی : لاله لاله

به محض اینکه وارد خانه شدیم خاله را صدا کردی ولی..... و من برات توضیح دادم خاله نیست و ما آمدیم فقط به خونه شون سر بزنیم. تا من و مامانی یه سری کارها را انجام بدیم تو هم خوب مثل همیشه همه جا کنکاش کردی.

تو راه برگشت هم برات از سوپر خانوادگی سر کوچه مون بستنی خریدیم و باز هم مثل همیشه مورد لطف قرار گرفتی. صبح هم که برای خرید رفته بودیم کلی مغازه شون را زیر و رو کردی از جابجایی پفک و چیبس و کره بگیر تا برداشتن بطری های آب معدنی و گذاشتنشون وسط مغازه اون بنده خدا ها هم از بس دوستت دارند هیچی نمی گن ولی من کلی شرمنده میشم.

دیروز صبح ٥ اردیبهشت هم رفتیم پارک و کلی بازی کردی و عصر هم که شما  خواب بودی من و بابا رفتیم بیمارستان عیادت م.آ  و وقتی برگشتیم  با بابا آمدیم پایین پیش مامانی و بابایی و من برات توضیح دادم جریان چیه و شما هم وسط بازی منو نگاه میکردی و خوب به حرفهام گوش میکردی.

شام هم پایین بودیم و بعد از شام که خواستیم بیاییم بالا نیامدی و با ما بای بای کردی و این شد که من و بابا تنها آمدیم بالا ولی بعد از چند دقیقه تو آمدی ولییییییییییییییی باز موقع خواب که شد و چراغها خاموش گریه کردی و مامانی را صدا میکردی و آنقدر ادامه دادی که بردمت پایین ولیییییییییییی باز بعد از ١٠ دقیقه آمدی و دوباره تکرار شد................... این بار زنگ زدم مامانی بیاد دنبالت که بدونی من پایین نمی مونم ( آخه از من می خواستی بیام پایین و لالا کنم) و مامانی که آمد اولش هی گفتی مامان مامان ولی وقتی گفتم من بالا می خوابم رفتی بغل مامانی و سرت را گذاشتی رو شانه هاش و رفتی............

 

چند دقیقه ایی منتظرت شدم و بعد رفتم حمام و تصورم این بود که باز برمیگردی ولی نیامدی و من بعد از اینکه از حمام آمدم با اس ام اس جویای حالت شدم که فهمیدم خوابیدی و این اولین شبی بود که بدون من سرکردی و دلم غصه دار شد.....................

تا صبح به خاطرات کنار بودنم اندیشیدم به شبهایی که دسستت در دستم بود و صورتم را نزدیک سرت می گذاشتم که گرما و عطر نفسم مرا سرمست کند و دیشب چه سرد و بی روح گذشت.

و چقدر دلگیر شدم از اندیشه اینکه به چشم برهم زدنی تو بزرگ و مستقل میشوی و به رسم روزگار به دنبال سر نوشتت میروی و برای همیشه شبها بدون تو می خوابم  درست مثل همانکاری که من نیز کرده ام................................ خیلی از یادآوری جدایی آیند دلگیر شدم و از حالا دلم برایت تنگ شد.

الان که برایت می نویسم با بابا و البته با عشقت (سه چرخه) رفتی پارک.

دلم می خواد فریاد بزنم و بلند بگم یه جوری که انعکاس صدام تا ابد باقی بماند:

پسر عزیزم دوستت دارم

 

جمعه٦ اردیبهشت ٩٢

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان محمدطاها
6 اردیبهشت 92 10:30
سلام
نی نی ماهم تقریبا همسن نی نی شماست
خدا حفظش کنه


چه خوب که یه دوست جدید داریم
نسیم-مامان آرتین
7 اردیبهشت 92 9:43
وای چه بامزه شب با مامان جونی خوابیده
وای مریم جون بعضی روزا ما تا دیر وقت خونه مامانی میمونیم ومن باخنده میگم آرتین شب بمونه دیگه صبح نیاریمش اما دلم طاقت نمیاره اگه خواب باشه یا تو خواب میبریمش یا منم میمونم پیشش وصبح از اونجا میریم سر کار کلا طاقت دوریشو ندارم
بااینکه این همه شیطونن اما کلا عاشقشونیم


وای نسیم جون اگه بدونی بر من چه گذشت
تازه دیشب نیمه های شب پاشده منو صدا کرده میگه مامایی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
بعد هم آمده بین منو باباش خوابیده!!!!!!!!!!!!!!!!
خاطره مامان بردیا
7 اردیبهشت 92 15:58
مامانی خصوصی داری


ممنون خاطره جون
✿✿الهه مامان روشا جون ✿✿
8 اردیبهشت 92 13:55
آخی عزیزم.قربونت برم که پیش مامانی خوابیدی.
مریم جون احساستو درک میکنم من خیلی پیش اومده روشا رو دادم بالا به مامانم که بخوابه تا صبح که من مثلا زودتر میخوام برم دنبال کاری بچم خواب زده نشه ولی باور کن دلم طاقت نیورده رفتم اوردمش پایین .تازه روشا پیش منم نمیخوابه ولی انگار نمیتونستم ببینم اتاقش بی روشاست


خدا همه کوچولوها رو برای پدر مادرهاشون حفظ کنه انشالله
مامان مهراد
15 اردیبهشت 92 11:07
عزیزم چقدر سخت.