محمد مانيمحمد ماني، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره
ریحانهریحانه، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره

محمد مانی شیرین ترین پسر دنیا

یک هفته پر از مناسبت

1392/2/14 0:31
نویسنده : ماماني
495 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزم

شنبه گذشته یعنی 2/7 تولد بابا عباس بود که از همینجا تولدشون را باز هم تبریک میگیم و براشون آرزوی سلامتی می کنیم.

 

شنبه عصر زن عمو مونا آمد خانه مان و تو هم ول کنش نبودی و هربار بلند میشد بره دستش را می گرفتی که بریم بازی و آخرش با رسیدن خاله بهش مجال رفتن دادی. خاله هم که کمی کسالت داشت آمده بود خانه مامانی تا چند روزی بماند و این بی نهایت ما را خوشحال کرد چون واقعا دلمون براش تنگ شده بود و این شادی ما تا سه شنبه ادامه داشت.

کار هر روز ما این شده که صبح به صبح با هم یا با همراهی مامانی سه چرخه ات را برداریم و بریم پارک تا هم سه چرخه سواری کرده باشی هم از محوطه بازی خلوت  پارک استفاده کرده باشی .

دوشنبه صبح برای کاری رفتم انقلاب که موقع برگشت بی احتیاطی کردم و کیف پولم توی اتوبوس گم شد و غیر از کارت بانک و شماره تماس یکی از دوستان بابایی مدرک دیگری تو کیفم نبود تا یابنده مرا بیابد ولی بنده خدا راننده اتوبوس از طریق همان شماره مرا یافت  که از همینجا ازش قدردانی می کنم.

 

دوشنبه2/9 عصر با خاله رفتیم شکوفه و برات یه عینک آفتابی خوشگل خریدیم و برام خیلی جالب بود که تو حاضر شدی کلی عینک تست کنی و هیچی نگی. مبارکت باشه گلم.

سه  شنبه 2/10عصر مامان آذر آمدند منزل ما و برحسب اتفاق همان روز هم من سرما خوردم و دو روز حال بدی داشتم و منی که هر وقت مریض میشم داراز به دراز می افتم و مامانم دورم مثل پروانه می چرخه مهموندار بودم و باید سر پامی بودم .

همون سه شنبه غروب بابا که آمد پیش مامان آذر ماند با مامانی و خاله رفتیم دکتر و با کلی دارو برگشتیم.

چهارشنبه 2/11روز زن و روز مادر بود (والبته کارگرکه این قسمتش به ما مربوط نبود)هم همچنان  هم کسالت داشتم و شب عمه آتنا هم از کرج آمد.

پنج شنبه 2/12 (روز بزرگداشت مقام معلم )صبح  عمه رفت نمایشگاه کتاب و منم که کمی بهتر از روز قبل بودم مشغول تدارک ناهار و البته شام برای حضور عمو و زن عمو شدم. شما هم از همان صبح آبریزش داشتی. ظهر هم مامانی و بابایی راهی خانه مامان بزرگ عزیزم شدند تا آخر هفته را در کنار آنها باشند.

غروب عمه از نمایشگاه آمد و برات 5 تا کتاب خوشگل خریده بود که روش تاریخ زدم تا در آینده بدانی کی و چه کسی برات خریده.

شب هم عمو و مونا جون آمدند که تو هم مدام دستشون را میگرفتی می بردی تو اتاق و در را می بستی تا سه تایی بازی کنید. اون شب تولد بابا که البته فرداش بود را جشن گرفتیم.

جمعه2/13 تا بعد از ظهر مامان آذر  و عمه آتنا مهمان خانه ما بودند و ساعات پایانی را حسابی با همدیگه بازی کردیم و شاد بودیم.

عصر من و شما و بابا رفتیم گردشگاه غدیر در اتوبان محلاتی و شما کلی سه چرخه سواری کردی و البته سرسره سواری. بعد هم کمی خیابان گردی کردیم و رفتیم فروشکاه شهیدفکوری(اتکا) و شما کلی شیطنت کردی و بعد هم رفتیم فیلا استار (که متعلق به عباس جدیدی کشتی گیر اسبق کشورمونه) و به مناسبت تولد بابا افشین یه جشن کوچولو سه نفره گرفتیم که بازم تولدش مبارک و انشالله 100 سال دیگه سایه پر از محبتش بالای سرمون باشه. ممنون از بابا که یه عصر آدینه پر خاطره را برامون ساخت.

ودر آخر:

عشقممممممممممممممممممم تولدت مبارک

 

 

92/2/13

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

نسیم-مامان آرتین
14 اردیبهشت 92 8:59
وای چه جالب تولد بابا من 2/7 بود
راستی خانمی 11 روزکارگر به ما ربط داشت چون اون روز ما تعطیل بودیم وداشتیم توخونه کیف میکریم مثلا ماکارگریم


ای جان؛ پس بازم روزت مبارک
مامان مهراد
15 اردیبهشت 92 11:04
عزیزم تولد همسر گرامی مبارک.
سالم باشی گلم


مرسی عسلم