اما غذا خوردنت
از اول بهمن امتحانات مامانی شروع شد. این مدت یه کمی اذیت شدی چون همش مجبور بودی از صبح بری پیش مامانی تا من درس بخونم یکم بی تابی می کردی هرچند که در نهایت مغلوب میدان من بودم که با صدای نق نق کردنت می آمدم پایین و.........................(امیدوارم که فقط قبول بشم)
٥ بهمن با مامانی رفتیم و دکتر و دکتر حسینی نژاد هم اجازه داد که غذا خوردنت را شروع کنیم با روزی یک قاشق مربا خوری فرینی تا اینکه به ١٥ قاشق برسد، البته به همراه قطره آهن.
من هم از ذوقم همان شب غذایت را شروع کردم و تو هم با چه ولعی خوردی.
بعد هم به همه اس ام اس دادم و خبرش را مخابره کردم.
یاد دعای دوستم سمیه کوثری افتادم که می گفت من دعا با مدت زمان طولانی نمی کنم؛انشالله غذا خوردن پسرت. و من امروز معنی دعایش را متوجه می شوم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی