جمعه پر خاطره
طبق قرار یک ماه قبلمان با بابا، جمعه 14 بهمن رفتیم نمایشگاه اسباب بازی در خیابان حجاب کانون فکری کودکان.
در طول راه برای اولین با بیدار بودی و فقط یه چرت 5 دقیقه ای زدی و توی سالن هم تمام مدت بیدار بودی و خودت را که در آغوش من بودی مدام به این سمت و آن سمت می کشیدی که وسایل مختلف را بگیری.
زمانی که به غرفه دوست عزیزمان شهرزاد رسیدیم مسئول غرفه تو را از بغل من بیرون کشید و بر عکس همیشه که غریبی می کردی و گریه سر میدادی فقط یه بغض کوچولو کردی و بعد هم آمدی بغلم.
مسئول غرفه یه کتاب برای شما معرفی کرد وشما هم سریع با گرفتن کتاب از من و بابا خواستی تا آن را برایت تهیه کنیم
تمام زمانی که داخل نمایشگاه بودیم شما بیداربودی طلب شیر هم نکردی و فقط سرگرم تماشا بودی و من بابا هم برات چند تا اسباب بازی خوشگل خریدیم.
بعد از ظهر هم یک کلاه بوقی سرت گذاشتیم و کیک به دست رفتیم خانه مامانی و یه جشن خیلی کوچولو گرفتیم با چند تا عکس ولی چون تو خسته بودی بیشتر عکسها چندان جالب نشد.