روز زن
دیروز با مامانی رفتیم خانه مامانی بزرگه برای تبریک روز مادر و خیلللللللللللللی خیللللللللللی بهمون خوش گذشت و شما هم با سبا بازی کردی . هر چه بزرگتر میشی بازی کردنت شکل جدیدی به خودش میگیره و من از دیدنت لذت می برم.
ظهر تو را خانه گذاشتم و رفتم بیرون مجله بخرم که یه مغازه باحال دیدم که از آنجا برای مامانی خرید کردم و برای شما هم پت ومت دیدم که عصر که خاله هم آمد با هم رفتیم و برایت خریدیم.
راستی یه خبر قراره یه عروسی در پیش داشته باشیم و هر وقت دقیق مشخص شد برات می نویسم(فعلا تو خماریش بمون)هههههههههههههههههه
خانه مامانی یه بهار خواب بزرگ داره که عصر سبا رفته بود و توش بازی میکرد شما هم الهی دورت بگردم رفته بودی جلو و ایستاده بودی(یه لبه ٤٠ سانتی داره)و لبه را گرفته بودی و با دست به زمین می کوبیدی و با حسرت سبا را نگاه میکردی که می دود و بازی میکنه و دوست داشتی بری بازی ولی شما که نمی توانی هنوز راه بری!!!!!!!!!!!!!!!!
جیگرم از دیدن چشمات که با حسرت نگاه میکردی کباب شد کاش ما هم حیاط یا حداقل بالکن داشتیم......................
بغلت کردم و رفتیم تو بهارخواب ولی شما راضی نمی شدی و می خواستی خودت بازی کنی.
غروب هم کلی معطل ماشین شدیم و آزانس بخاطر راه دورمون ماشین نمی داد تا بلاخره دوست دایی مهدی با دوستش که راننده است تماس گرفت و آمد و حسابی هم گوش بری کرد و ١٦٠٠٠ هزارتوماان کرایه گرفت.
آمدیم خانه و سورپرایز شدم و بابا برام کیک گرفته بود و یه پاکت هم روش بود.