محمد مانيمحمد ماني، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره
ریحانهریحانه، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

محمد مانی شیرین ترین پسر دنیا

آخرش هم عروسی نرفتیم

1391/3/6 15:32
نویسنده : ماماني
494 بازدید
اشتراک گذاری

از وقتی دوباره سیستمم منهدم شدو نمی تونم عکس تو وبلاگت بگذارم دست ودلم به تایپ نمیره، شرمنده.

آقایی که شما باشی پنجشنبه عروسی دعوت داشتیم (قزوین) که نرفتیم. با اینکه خیلی قلقلکم میامد که برم ولی خدایی شرایط جور نبود . البته بیشتر بخاطر نبود وسیله اولین نفر بعد از بابا و بابایی که بخاطر کار نمی آمدند انصراف خودم را اعلام کردم، خوب من که نرم خاله هم نمی ره دیگه!!!!! موندش مامانی و مامانی بزرگه و زندایی مرجان و دایی  مهدی . مرجان هم مثل من دوست داشت که بره و تا آخرش هم مشتاق بود ولی نبود وسیله اون هم با یه بچه یکسال و ٩ ماهه خیلی رفتن را مشکل میکنه  مامانی هم دوست داشت بره ولی برای دایی علی شرط کرده بود که اگه مامان(مامانی بزرگه)بیاد منم میام.این شد که نرفتیم. عصر هم با بابایی و مامانی و خاله و بابا رفتیم پارک. البته همه با هم نرفتیم و مثل لشکر شکست خورده هر کی جدا رفت.

اول شما و بابایی و بعد خاله و بعد من و بعد از من مامانی آمد و در نهایت بابا آمد. خیلی بهمون خوش گذشت و یه شام مختصر هم تو پارک خوردیم.

جمعه هم که من مدام مشغول تهیه دسرهای جدید بودم که خیلی خوشمزه شده بودند.شما هم که مشغول بازی با خاله و بابا و مامانی و بابایی.

راستی پنجشنبه هلیا دختر همسایه آمد پیشت باهات بازی کنه و وای کلافه شدیم مگه میرفت!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

در نهایت حالا دارم از فضولی میمیرم این عروس جدید را ببینم. نمی دانم کی میارنش تهران..........؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

البته سوء تفاهم نشه ها مامانی بزرگه و مامانی از یه چیزهای دیگه ناراحت بودند که عروسی نرفتند.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)