یه دوست جدید
دیرور هم با بابایی و دایی آرش و خاله و مامانی رفتیم پارک( بابا سر کار بود) . دایی آرش برامون بستنی میوه ایی خرید و شما هم چه با اشتها هم از بستنی من و هم از بستنی مامانی خوردی ( البته فقط وانیلی اش را بهت دادم).
بعدش سینا و مامانش آمدند. سینا و مادرش از بچه محلهامون هستند که هفته پیش که رفته بودیم پارک با آنها آشنا شدیم. سینا متولد ٥/٤/٩٠ است یعنی یکماه و ١٠ روز از شما بزرگتره. البته از نظر جسه بزرگتر نشان میدهد.
نمی دانم چرا شما دوست نداری با سینا بازی کنی و ازش دوری می کنی . دیروز برات یه توپ برده بودم و جغجغه هشت پایت را که با سینا سر دوتاش می خواستی بجنکی بخصوص برای هشت پایت و مدام بلند بلند می گفتی من.
سینا و مادش تنها هستند . آخه بابای سینا تا آخر وقت سر کاره و تو این شهر کسی را ندارند( اهل گرگان هستند). من و مادر سینا با هم یه اشتراکاتی پیدا کردیم که مربوط به شرایط بارداری و زایمان و تولد شما می شد.
امیدوارم اگه بازم سینا اینها را تو پارک دیدیم شما برای سینا دوست و هبازی خوبی بشی و دیگه با هم سر اسباب بازی اختلاف پیدا نکنید.
امروز هم صبح شما را خواباندم پیش مامانی و رفتم شکوفه و بعد هم لوازم قنادی خوشه و کلی خرید کردم. آخه این روزها زدم تو خط کدبانوگری............... .
وقتی رسیدم شما تازه بیدار شده بودی و با چشمهای پف کرده چسبیده بودی به مامانی و با دیدن من ذوق کردی آمدی جلو.
به این نتیجه رسیدم جای اسباب بازی از این به بعد برای خودم خرید کنم. آخه امروز یه قالب کمربندی و چند تا بسته ژله تا یکساعت تو را سرگرم خودش کرده بود و این کاریه که کمتر اسباب بازی برای شما انجام میده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
عصر هم با بابایی حمام و پارک..............( خوش به حالت با این بابا بزرگات) خدا بابایی را برایمان حفظ کند انشالله