سفر بابا به قم
سلام شیطون مامان
دیروز بابا و بابا عباس با هم رفتند قم. پسر عموی بابا (احمد) و خانمش (انسی سادات) و دختر و عروسش رفته بودند مکه و حالا که برگشته بودند سور می دادند و همه مان را دعوت کرده بودند.
مامانی و عمه را نمی دانم ولی مونا جون گفته بود که اگه ما بریم میاد و عمو هم گفته بود اگه مونا بیاد میام. ا
این شد که وقتی من با رفتن مخالفت کردم عمو و زن عمو هم نرفتند.
خدایی دوست داشتم برم قم زیارت ولی اگه شب برمیگشتیم که خیلی خسته کننده بود و اگر هم می ماندیم که قرار بر این بود معلوم نبود در چه شرایطی هستیم و راحت نبودم.
البته بابا اس ام اس داد و گفت فقط عمو جون اکبر و محمد به همراه باقر و مهدی رفته بودند.
راستی زن عمو چهارشنبه عصر آمد خانه مان فکر کنم راه گم کرده بود.
می گفت دلش برای شما تنگ شده.
دیروز عصر من و شما و بابایی و خاله و مامانی با هم رفتیم پارک و ای بدک نبود ولی موقع بازگشت هنوز سر حال نیامده بودم.
شب هم که پیش مامانی و بابایی ماندیم و بابایی دل شاد شد.
صبح هم با صدای شما همه بیدار شدند و منم چون مطمئن بودم کسی مراقب شما هست دوباره خوابیدم و وقتی چشم باز کردم دیدم هیچکس خانه نیست.
بابایی طبق روال هر جمعه رفته بود دعا و مامانی هم شما را برده بود که با هم نان بخرید.
ساعت ١٠ به بابا زنگ زدم از خواب بیدار شد و وقتی علت را پرسیدم گفت تا ٥ صبح حرم بودند.( زیارتشان قبول) راستی دیشب هم که زنگ زدم مسجد جمکران بودند.
راستی مامان هنر مندت یه کیک که دستور تزیینش را از وبلاگ ثمین جون برداشته بودم(هلو کیتی) درست کردم که بابایی بیاد ترتیبش را بدیم( به مناسبت ٣١٣ روزه شدن شما که البته دیروز بود که بابا رفت).