پاتختی
دیروز مراسم پاتختی بود که تو خانه دایی حسین برگزار شد.
من تنها رفتم و شما را خانه پیش مامانی و بابایی گذاشتم(شرمنده).
خیلی شلوغ نشد و همه خودمونی بودیم. مادر عروس که ساعت ٦ آمد و تقریبا ساعت ٧ بود که آقا رضا ؛ خاله اقدس(خاله مامان بزرگ آذر شما که مادر بزرگ زن عمو مونا هم هست) را آورد. مثل اینکه گفته بوده که دوست داره تو عروسی محمد شرکت کنه.
یه ١٥ دقیقه ایی طول کشید که خاله را آوردند بالا و بنده خدا بعد از چند دقیقه گفت که خسته شده و می خواد که بخوابه این شد که زنگ زدند آقا رضا آمد و بردش.
دیروز در غیاب شما محمد مهدی مدام تو بغل من بود و سرش را به سمت سینه من می گرداند و منم دوست داشتم از سهم شیر شما بهش شیر بدم ولی گفتم شاید ناراحت بشوند و این کار را نکردم.
بلاخره ساعت ٧:٣٠ شروع به باز کردن کادوها کردند و منم با دوربین نوشین شروع به فیلم برداری کردم که تلفنم زنگید و به خانه احضار شدم.
موقع خروج مینو با کلی عذر خواهی از اینکه هنوز نتوانسته بودند برای تولد تو به خانه ما بیایند زحمت کشید و چشم روشنی یکی از طرف خودش و یکی از طرف عروسش به ما داد و ما را شرمنده کرد.
وقتی رسیدم خانه دیدم عمو محمود و زن عمو منیر و فاطمه عروسشان و حدیث مهمان خانه مامانی هستند و از قرار آمده بودند بازدید ما را که برای مراسم احمد آقا رفتیم را پس بدهند.
شما هم که حسابی از خجالت حدیث در آمدی و زارپ زارپ زدیش.