محمد مانيمحمد ماني، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره
ریحانهریحانه، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره

محمد مانی شیرین ترین پسر دنیا

عید غدیر

1391/8/16 8:00
نویسنده : ماماني
994 بازدید
اشتراک گذاری

محمد مانی؛بابا و مرد روزنامه ایی

ادامه مطلب

چهارشنبه :

رفتیم هایپر سان خرید، با مامانی و خاله و البته بابا...................... من عاشق خرید اونم از فروشگاههای بزرگم که توش حسابی بچرخم......................هایپر هم تمام این ویژگی ها رو داره............. تو راه داشتیم می رفتیم تصورم این بود که چون فروشگاه روز قبل افتتاح شده حالا حسابی فروشگاه خلوته خصوصا که مکانش هم نسبتا پرته( خ فدائیان اسلام بعد از جاده آزادگان) ولی وقتی رسیدیم از دیدن ازدحام مردم و چرخ های خریدشان حسابی جا خوردم............... انگار که روزهای آخر اسفند و مردم دارند با عجله و به مقدار زیاد خرید می کنند!!!!!!!!!!!!!!!!!

با ورود به بخش فروش دیدن آن فضای بزرگ و ازدحام جمعیت نمی دانستیم از کجا شروع کنیم..............و طبق معمول بخش شکم بر باقی بخش ها چربید و از سوپر شروع کردیم.....................

زیاد خسته ات نمی کنم و از تعریفها می کاهم و به این بسنده می کنم که برعکس تصورم از خرید لذت نبردم با اینکه خیلی خرید کردم...............آخه خیلی شلوغ بود و موفق نشدم بخشهای دیکه را ببینم(به غیر از سوپر و لباس) قیمتها نسبتا مناسب بود و خاله از بخش لباس کودکان که از تولیدی مهتا و مهشاد خ جمهوری آورده بودند برات یه بلوز و شلوار خوشگل خرید( پیشاپیش عیدی عید غدیرت).

پ.ن: یه نکته سیاسی اجتماعی: کشور حسابی شیر تو شیر ............. نرخ تورم مثل جت می مونه.............همه اجناس مثل طلا لحظه به لحظه نرخش معلوم میشه................. چند روزیست که در تهران روغن کم یاب شده و قیمتش هم حسابی بالا رفته............. تو هایپر هم قفسه های روغن خالی بود و رو تابلو نوشته بودند: به هر فرد بیش از سه روغن فروخته نمی شود.❤شکلکهــای جالـــب آرویــــن❤

بابا ٢٤ مهر شامپو خرید ٦٠٠٠ تومان و حالا شده ١٠٦٠٠...................... اوضاع مملکت شده بخر و انبارکن.......... چون اگه این کار را نکنی فرداش که نیاز داری باید به دو برابر قیمت بخری.................... ❤شکلکهــای جالـــب آرویــــن❤خدا آخر و عاقبتمان را به خیر کند.در ضمن باید اینجوری هم باشی❤شکلکهــای جالـــب آرویــــن❤

پنجشنبه:

 طبق قرار هفته قبلمان با مامانی و خاله رفتیم خانه مادر بزرگم..................

١-مثل چند دفعه قبل از بازی در بهار خواب مامانی لذت می بردی و سه بار در تایم های طولانی بازی کردی با این تفاوت که اینبار با تسلط کامل راه میرفتی.

٢- پسرم کمی قلدر شده............... این بار که با سبا همبازی شدی بهش گاها زور هم می گفتی............... یه کارت که برام عجیب بود این بود که سبا که بغل مامانش میرفت دستش را می کشیدی که بیاد پایین!

٣- جگرم برای نگاههای سبا کباب شد.❤شکلکهــای جالـــب آرویــــن❤.................... سبا خانم شده و دیگه شیر نمی خوره(یک ماهی میشه انگار)و وقتی شیر می خوردی نگاهش خیلی مظلومانه بود.❤شکلکهــای جالـــب آرویــــن❤

٤- غروب رفتیم خانه دایی علی(دایی بزرگم) و همسر جدیدش را دیدیم.............. خدا رحمت کنه همسر اولش را....................لعیا همسر جدید دایی ظاهرا خونگرم و ساده بود و مهربان ولی بیشتر از آن سنی که دایی گفته بود نشان می داد و نیمی از موهایش سفید شده بود. دایی علی هم سریع رفت عکس نوه اش ( پسر رضا که اسمش را امیر حسین گذاشتند) را که کمتر از یک ماه است به دنیا آمده آورد و نشان داد.

٥- تو خانه دایی از بغلم پایین نیامدی.............. فقط یکبار آن هم بغل خاله رفتی و زود برگشتی بغل خودم.

٦- وقتی برگشتیم بابا آمده بود دنبالمان و با خاله و بابا برگشتیم خانه............. مامانی و بابایی هم آنجا ماندند.

جمعه:

صبح که بیدار شدی بعد از صبحانه بردمت حمام و وقتی گذاشتمت بیرون حسابی گریه می کردی که برگردی تو حمام و همینطور که گریه میکردی جیش کردی رو پادری جلوی حمام هههههههههه

ظهر بعد از ناهار ٢ ساعت و نیم پدر و پسر خوابیدید و منم کارهای عقب افتاده ام را انجام دادم.

بابا که بیدارشد ازش خواستم بریم نمایشگاه مطبوعات و مخالفت کرد ............. ولی اخم تخم هام جواب داد و رفتیم❤شکلکهــای جالـــب آرویــــن❤............... ولی با وجود شما..............مدام می خواستی خودت راه بری و بر خلاف جهت ما هم میرفتی............ یه بار که با هم قدم می زدیم خانمی جلو آمد و دولا شد بغلت کرد و بوسیدت.......... نگاهمان که تلاقی کرد دیدم فرحناز منافی ظاهر بازیگر و از همه مهمتر دبیر هنر من در دوم راهنمایی بود .............. بهم گفت برات اسفند دود کنم................. دهانم قفل شده بود و تا آمدم با خودم کنار بیام و بهش بگم دبیرم بوده و بخوام که با هم عکس بندازیم پسرش آمد بردش.............

داشتیم تو نمایشگاه می چرخیدیم که همهمه شد و غرفه دار ها و برخی از عامه مردم پچ پچ کنان گیج و سر درگم اینطرف و آنطرف میرفتند................ حالا بگو چی شذه بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟....................... پوریا پورسرخ آمده بود...................... با حضورش جلوی سرای روزنامه نگاران حسابی شلوغ شد.

بعد از کشت و گذار به سمت خانه عمه بابا که دعوت بودیم رفتیم مامان آذر و بابا عباس و عمه و عمو و زن عمو هم آمده بودند.

شنبه:

صبح بابا گفت حاضر بشید بریم بیرون.............. و ما را برد پیاده راه ١٧ شهریور که برای بچه ها برنامه اجرا میشد ................. یک ساعتی را آنجا بودیم ولی برنامه اش جالب نبود و برگشتیم.

ناهار مهمان مامانی بودیم. طبق رسم هرساله ( از وقتی دایی آرش داماد این خانواده شده) هر سال عید غدیر میریم خانه شان چون دایی آرش سید است. شما و بابایی و مامانی زودتر رفتید و من و بابا دو ساعت بعد آمدیم.

مامانی رخساره و دایی مهدی و زنداییم و سبا هم آمدند. تو با دیدن سبا رفتی جلو در و دستش را گرفتی و آوردیش داخل ❤شکلکهــای جالـــب آرویــــن❤و کلی هم آن شب با هم بازی کردید............. البته نا گفته نماند که یک بار هم با ماشین فلزی کوبیدی تو بینی سبا و اونم از درد کلی گریه کرد.

شب هم موقع رفتنشان گریه می کردی که سبا را نبرند.❤شکلکهــای جالـــب آرویــــن❤

یک شنبه:

بلاخره امروز اسمم را در کلاس کامپیوتر پیشرفته فرهنگسرای اخلاق نوشتم و دوباره مامان به کلاس می رود.

غروب با بابا بردیمت برای چکاب پیش دکتر حسینی:

١- از رشدت اصلا راضی نبود و گفت روزی ٤ وعده باید سوپ گوشت بخوری و این غیر از فرینی و پوره و غذای سفره باید باشد!!!!!!!!!!!!!!

٢- چون من تیروئید کم کار دارم بهت آزمایش تیروئید داد تا تحت نظر باشی.

٣- به دکتر گفتم که برای گرفتنت از پوشک و دفع ادرار و مدفوع از خودت آمادگی نشان میدی ولی بهم گفت بهتره سه چهار ماه دیگه صبر کنم تا رشد کلیه هات بیشتر بشه و خدایی ناکرده گیج نشی و دچار عوارضی مثل یبوست نشی که انجام این مهم را ماهها به تاخیر میندازه.

پ. ن:امشب حسش نیست............. عکسها را در اولینن فرصت آپلود کرده و در همین پست قرار میدهم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

خاله نسیم
16 آبان 91 10:53
خوش به حالتون مریم جون که تو پایتختین وهمه امکاناتم تو پایتخته نمایشگاه فروشگاههای با حالا و.......... ماکه اصلا فرصت نمیکنیم بیرون دربیاییم وسر کا -خونه خوش به حال محمد مانی که مامانی به این خوبی داره و مدام باهم میرن بیرون وتفریح
رسول
20 آبان 91 13:21
...........|""""""""""""""" " """"""""|\|_ ...........|......*اينم وسيله * بيا ....|||"|""\___ ...........|________________ _ |||_|___|) ...........!(@)'(@)""""**!(@ )(@)***!(@) منتظرمااااااااا بدو بيا عالی بود