وقتي ماماني رفته دانشگاه
اين پسر عسل من 5 شنبه ها از صبح تا عصر را منزل مادر بزرگ به سر مي برد چون مامان بايد بره دانشگاه . روزاي اول خيلي برام سخت بود كه مجبور بودم پسرم رو بذارم توي خونه و برم دانشگاه ، هرچند كه مطمئنم ازش خوب مراقبت ميشه ولي بازم هميشه از اينكه مجبورم تنهاش بذارم ناراحتم . البته خدا رو شكر ترم آخره و فقط 2ماه از درس مامانش مانده كه آن هم به زودي تمام ميشه.
محمد ماني خيلي به مامانم عادت كرده براي همين پيش مادر بزرگش مي مونه ولي مامانم ميگه اكثراً از ظهر كه ميگذره بي تابي مي كنه و نگهداريش براي مامانم اينا سخت مي شه .
اين هفته كه من دانشگاه بودم ظهر باباش زود آمده بود خونه ، مامانم مي گفت بي تابي نكرده و سرگرم بوده تا من بيام براي همين به باباش گفتم سعي كنه 5شنبه كه من نيستم يكم زودتر بياد خونه تا محمد ماني كمتر بي تابي بكنه
اين عكس مربوط به يكي از پنجشنبه هايي است كه من دانشگاه بودم و ني ني خونه مادر بزرگش بوده ، راستي اين لباس هم از هنرهاي مادر بزرگ ني ني است .