محمد مانيمحمد ماني، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره
ریحانهریحانه، تا این لحظه: 7 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

محمد مانی شیرین ترین پسر دنیا

دوچرخه سواری با خدا(ایمیلی از خاله به من)

1392/3/5 23:28
نویسنده : ماماني
477 بازدید
اشتراک گذاری
من در ابتدا خداوند را یک ناظر ، مانند یک رئیس یا یک قاضی میدانستم که دنبال شناسائی خطاهائی است که من انجام داده ام و بدین طریق خداوند میداند وقتی که من مردم ، شایسته بهشت هستم و یا مستحق جهنم ...!

وقتی قدرت فهم من بیشتر شد ، به نظرم رسید که گویا زندگی تقریبا مانند دوچرخه سواری با یک دوچرخه دو نفره است و دریافتم که خدا در صندلی عقب در پا زدن به من کمک میکند...

نمیدانم چه زمانی بود که خدا به من پیشنهاد داد جایمان را عوض کنیم... از آن موقع زندگی ام بسیار فرق کرد ، زندگی ام با نیروی افزوده شده او خیلی بهتر شد ، وقتی کنترل زندگی دست من بود من راه را میدانستم و تقریبا برایم خسته کننده بود ولی تکراری و قابل پیش بینی و معمولا فاصله ها را از کوتاهترین مسیر میرفتم...
از میانبرهای هیجان انگیز و از بالای کوهها و از میان صخره ها و با سرعت بسیار زیاد حرکت کند و به من پیوسته میگفت :
« تو فقط پا بزن »

من نگران و مضطرب بودم پرسیدم « مرا به کجا می بری ؟ »
او فقط خندید و جواب نداد و من کم کم به او اطمینان کردم !

وقتی میگفتم : « میترسم » ، او به عقب بر میگشت و دستم را میگرفت و میفشرد و من آرام میشدم ...

او مرا نزد مردم میبرد و آنها نیاز مرا به صورت هدیه میدادند و این سفر ما ، یعنی من و خدا ادامه داشت تا از آن مردم دور شدیم ...

خدا گفت : هدیه را به کسانی دیگر بده و آنها بار اضافی سفر زندگی است و وزنشان خیلی زیاد است ، بنابراین من بار دیگر هدیهها را به مردمانی دیگر بخشیدم و فهمیدم
« دریافت هدیه ها بخاطر بخشیدن های قبلی من بوده است »
و با این وجود بار ما در سفر سبکتر است ...

من در ابتدا در کنترل زندگی ام به خدا اعتماد نکردم ، فکر میکردم او زندگی ام را متلاشی میکند ، اما او
اسرار دوچرخه سواری « زندگی » را به من نشان داد
خدا میدانست چگونه از راههای باریک مرا رد کند و از جاهای پر از سنگلاخ به جاهای تمیز ببرد و برای عبور از معبرهای ترسناک ، پرواز کند...

و من دارم یاد میگیرم که ساکت باشم و در عجیبترین جاها فقط پا بزنم
 
 
من دارم ازدیدن مناظر و برخورد نسیم خنک به صورتم در کنار همراه دائمی خود « خدا » لذت میبرم و من هر وقتی نمیتوانم از موانع بگذرم
 
 
 
 
 
 
چهارشنبه ١٦ اسفند ٩١
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

نسیم-مامان آرتین
17 اسفند 91 9:28
خیلی زیبا بود


خواهش دارم گلم
✿✿الهه مامان روشا جون ✿✿
17 اسفند 91 23:04
خیلی قشنگ بود.
nasema
19 اسفند 91 8:35
سلام دوست عزیز برای سفارش تقویم با عکس دلخواه خود سری ب مابزنید فقط با2000هزار تومان یک یادگاری زیبا داشته باشد منتظر حضور گرمتون هستم
لیلی
19 اسفند 91 15:59
خیلی جالب بود.
مامان سعید
23 اسفند 91 13:53
سلام عزیزم
خیلی قشنگ بود . واقعا از خوندنش لذت بردم . اینقد که یادم رفت اول بپرسم :‌چطوری ؟ خوبی ؟‌گل پسرت چطوره ؟ ماشالا عکس پست ثابتت چه باحاله . خدا برات حفظش کنه . شیرین کاریاش بیشتر و شیطونیاش کمتر بشه.
خوش باشی


مرسی عزیزم
مامان حسام كوچولو
24 اسفند 91 15:30
خيلي زيبا بود لذت بردم با اجازه از وبتون كبي مي كنم براي وبلاگ حسام


خوشحالم که خوشتون آمده. شما خودتون صاحب اختیارید خانوم
نسیم-مامان آرتین
27 اسفند 91 8:27
تق تق فش فشه،فاصلمون کم بشه،هیزم ونفت وآتیش،دوست دارم خداییش،سیب زمینی به سیخه، عکس گلت به میخه،غماتو بیار فوتش کن،کینه داری شوتش کن،هوا بهاری میشه،سرما فراری میشه،زردی ازت دور بشه،هر میخواهی جور بشه
پیشاپیش 4شنبه سوری ونوروز 92 مبارک
ایشالا سال خوبی رو در کنار هم داشته باشید


ممنون عزیزم سال نو شما هم مبارک باشه. سال خوبی را در کنار هم آغاز و به پایان برسانید.
بابای ارشیا
29 اسفند 91 23:09
بهار است که بر درت می کوبد؛
سورنازن عید را بشنو ؛ که مستانه ملودی عشق می سازد
شادمانه خیز و سفره را نظاره کن ؛ حاضران را به تبسمی
مهمان دل ؛ و رفتگان را به تولای رحمان آرزو نما ؛
و من نیز لحظه تحویل دعا می کنم ؛ سال نو بر درخت زندگانیت
شاخه های نومیدی و دردمندی و فراق و نیاز چنان شکوفه
کند که تا نوروز پسین جز عزت و حرمت و صحت و برکت و
شادمانی و شیرین کامی و تبسم و مهربانی و عشق میوه ای ندهد.
سال 1392 خدمت شما و شیرین پسر گلتون مبارک باد .



مرسی عمو جون سال نو شما هم مبارک وسال خوبی داشته باشید.