شیطون بلا
ما شالله هزار الله اکبر این روزها حسابی شیطون بلا شدی.
از دست تو قند عسل شیطونم مدام مجبورم تغییرات بدم انقدر که خودم گاهی یادم میره وسایل را کجا گذاشتم و مجبورم کلی دنبالشون بگردم.
مدتها بود کارت این بود بری سر کشو ادویه هام ولی خدایش خرابکاری نمی کردی تا این اواخر که یادگرفتی در هر شیشه و بطری را باز کنی و یکی از خرابکاریهات تو فروردین درست وقتی بود که خونه پر از مهمون بود و تو شیشه پودر کاکائ. را باز کردی و همه اش را روی خودت و زمین خالی کردی. باز من بی خیال شدم ولی ول کن نبودی و بلاخره جای کشو ها را عوض کردم تا دیگه دستت نرسه و حالا که کشو را باز می کنی با دستمال و سفره و...... روبه رو می شی و درش را می بندی و میری و اگر ولو کنی خسارت مالی و کثیف کاری نداریم.
یکی از سرگرمیهات اینه که بری سراغ سطل نان خشک ها و کیسه نان خشک را دربیاری و سطلش را برداری و بری هر جا که قدت نمی رسه چپه کنی و بری روش نمی دونم این کارها را از کجا یاد میگیری
از دست تو دیگه در یخچالمون را قفل می کنیم؛ آخه مدام سر یخچال بودی و یکی از سرگرمیهات بود و بدبختی دیگه کنار هم نمی آمدی.
سه شب پیش دیدم رفتی کشو دراور را کشیدی بیرون و رفتی توش و بعد کشو بالاتری را کشیدی و رفتی داخلش و از آنجا رفتی روی دراوراول متعجب شدم و بعد نگران ولی تو دلم کلی قربون صدقه ات رفتم وتشویقت کردم
از آنجا که آوردمت پایین و جلوش را بابا بست دیدم رفتی از دیواره تخت بالا و با کله خودت را انداختی توش و دستت را به لبه میز تعویض تخت گرفتی و پایت را بلند کردی گذاشتی لبه تخت و رفتی رو میز تعویض و ....... داشتم سکته میکردم........................ خلاصه اش این شد که تختت را چپه کردیم و الان تبدیل میز شده. این کار را کردیم چون نمی تونیم ٢٤ ساعته تو را بپاییم و خدایش کار خطرناکیه.
چند روز خودت به تنهایی می تونی از پله ها پایین بیایی و دیگه فقط از دور مراقبتم.
دیگه عاشق سه چرخه شدی و مدام حرفش را میزنی. اون شب که بابا برات خریده بود مدام بابا را بوس میکردی.
حالا هم مدام میگی سه چرخه ، دد، پارک: یعنی با سه چرخه بریم ددو پارک.
تا میبینی دارم لباس می پوشم می دویی میایی جلوم و میگی: دد؟
عاشق اینی که کمربند بابا یا من را ببندی.
تا زنگ خونه می خوره میگی لاله(خاله)د و خدا نکنه نباشه که بیشتر وقتها نیست.........آنوقت خانه روی سرته. خاله هم که میبینی مدام می گی دایی دایی
درست از ٢/١ هر روز صبح بهم سلام میکنی.
تقریبا دیگه تلفن هم صحبت میکنی: سلام- خوبی؟- بیا- خداحافظ و....
چند روزه شدیدا علاقه مند کتاب و موتور بازی شدی.
تو خیابان که میریم مدام اتوبوس و موتور و ماشین را نشان میدی و نام میبری و هرچی وانت می بینی میگی بابا.
دوست داری توی بطری بخصوص بطری آب معدنی دماوند( طرح ورزشکاری) آب بخوری.
تو مغازه که میریم میری سراغ بطری آب معدنی و بستنی و پفک و شکلات.
چهارشنبه ٤ اردیبهشت ٩٢