محمد مانيمحمد ماني، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره
ریحانهریحانه، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

محمد مانی شیرین ترین پسر دنیا

کلی کار دارم

1390/12/13 14:37
نویسنده : ماماني
649 بازدید
اشتراک گذاری

 

سرابجمعه ای با دایی و خاله رفتیم فاطمی مانتو خریدیم از آشنا دایی .

ببین چقدر یه مانتو سود داره که خاله 40 تومان از قیمت اتیکت تخفیف گرفت(از مغازه خود آشنا)منم از مغازه دوستش 15 هزار تومان.

Animated Clothes - Womens

بعد رفتیم رئوف و آجیل عید و سمننننننننننننننننننو که من عاشقشم خریدیم و در اولین فرصت بهش ناخنک زدم.

یادش بخیر تو شکمم که بودی حرفم خیلی خیلی برش داشت تند تند از رئوف ترشک و سمنو می خریدم می خوردم.

بعد آمدیم خانه و تو هم بد خواب شده بودی مدام گریه می کردی می خواستی بغل من باشی در حالی که ما داشتیم از گرسنگی می مردیم و من باید غذا داغ می کردم که اخر خاله زحمتش را کشید.

از صبح می خواستم برم رای بدم ولی حالش نبود تا ساعت 10 دقیقه مانده به 9 مامانی را خبر کردم با من بیاد مدرسه سر خیابان رای بدم.

به قول نایسل جون این روزا کلاس تو رای ندادن.

منم سالها بود رای نمی دادم حالام بخاطر شرایطی که امیدوارم پیش بیاد رفتم.

بعد از مدتها بابا را راضی کردم موهام رو رنگ کنم . بابا هم نظرش  رنگ روشن بود و منم که نمی خواستم حالا که موهام تازه جون گرفته با دکلره نابود بشه تصمیم گرفتم از یه روش دیگه موهام را روشن کنم که ...............حالا ریشه موم خیلی روشنه و تن نارنج داره که دوستش ندارم و دوباره می خوام رنگ بذارم تیره بشن.

حسابی درگیر ریسه درست کردن و......

کلی هم کار خانه مانده که تا مهمانی باید مقداریش ردیف بشه باقی هم می ماند تا شب عید انجام بدم.

کلی خرید داریم به غیر از خرید شب عید.

هر چی سعی می کنم هزینه ها را کم کنم انگار برعکس میشه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

چهارشنبه که دوبله کار دارم، بابا دیروز ازم می پرسید میرسی این همه کار را تا پنج شنبه انجام بدی؟

بنده خدا خودش که شب عیده و در گیر کار. تو هم که پیش مامانی نمی مانی و کار من خلاصه میشه به زمان خوابیدن تو.

فکر کنم پنجشنبه بعد از رفتن مهمانها من از خستگی غش کنم.بابا که امشب رسما اعلام کرد که همچی پای خودت و من مثل مهمانم؛ از شانس بدم بابایی هم پنجشنبه جلسه داره و عصرم بیاد خودش حسابی خسته است. ولی خدارا شکر خاله پنجشنبه تعطیله و مامانی هم که مثل همیشه شرمنده محبتهاش اگه یه روز مامانی نباشه و بره جایی انگار که من لنگم.

راستی امروز زندایی نسرین و دایی حسین را هم دعوت کردم.

شبیه هم عمو جون محمد عموی بزرگه بابا زنگ زد برای سه شنبه 23 عروسی مجید دعوتمان کرد کاشان.

یه خبر دیگه عموجون اکبر هم از آلمان آمده.(دیروز ظهر)انشاالله به زودی میبینیمش.(عمو کوچیک باباست)خیلی ماهه وقتی دیدیش به حرفم میرسی. خانمش هم زن عمو فرزانه خیلی باحاله . من و بابا و عمو و زن عمو مونا یه دو سالی مدام خانه آنها در کاشان بودیم انقدر رومان زیاد بود که برای خودما یه پا صاحبخانه شده بودیم. از آن زمان به بعد یه حس خاصی به کاشان دارم آخه خاطرات خوب زیاد دارم.

عاشق خانه عمو جونم آنقدر به ما محبت داشتند که من آنجا را هنوز مثل خانه خودمان دوست دارم و احساس آرامش می کنم.

نایت اسکین

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

نایسل
15 اسفند 90 23:11
میسیییی مامان جون فدات بشم عزیزز دلم ایشالا تولد شما گلمم ایشالا تولد جیگر طلااتتتت مرسی واسه راهنمایی هات بوسسسس خیالم راحت شد حتما اونجام سر میزنم
نگین مامان رادین
16 اسفند 90 1:41
سلام خانومی مانتو نو مبارکه سمنو هم نوش جونتون راستی چه خبر از جشن دندونی،من جواب سوالتون رو در مورد گیفت ها همون جا جواب داده بودم امیدوارم که کمکی بهتون کرده باشه.ایشاالله که جشن خوبی داشته باشید.