چرا حالا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام جیگر
امشب با خاله و مامانی برای چکاب قد و وزن بردمت پیش دکتر حسینی، خدا را شکر گفت وزن و قدت خیلی خوبه.
برگشتنه هوا خیلی خوب بود برای همین تا سر شکوفه پیاده آمدیم و از خوشه یه مقدار خرید کردیم.تو هم حسابی اینور و آنور سرک کشیدی.
راستی یادم رفت برات تعریف کنم: دیروز انگار همه دست به دست هم داده بودند من برم سر کار؛ دایی آرش تو اداره شان برام یه کار پیدا کرده بود با حقوق ٥٠٠ تا ٧٠٠ هزار تومان
اون شرکت کاریابی هم که قبل از بارداریم رزومه براش فرستاده بودم دو سه تا کار خوب برام پیدا کرده بود
یه بانک هم برام اس ام اس فرستاد و منم همه را رد کردم.
آخه دلم نمیاد تنهات بذارم برم؛دلم برات تنگ میشه. البته یه دلیلش هم این بود که فکر می کرذم بابات موافقت نمی کنه.
ولی شب که بهش گفتم حرفی از مخالفت که نزد هیچ انگار خیلی هم بدش نیامد البته اون هم نگران تو بود و می گفت نمیشه که همیشه پیش مامانت بمونه! اگه یه جایی تو اداره بود که آنجا می گذاشتیش خوب بود.
میبینی روزگار را!!!!!!!!!!!!!!!!! دو سال تمام دنبال کار بودم! چقدر به دایی آرش و خاله سپردم . چند جا برای مصاحبه رفتم! از شرکت حفاری چاه نفت بگیر تا یه شرکت کوچیک بازرگانی ولی کو کار؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اما حالا!!!!!!!!!!!!!!!!!!
یه بار هم سه روز بعد از زایمانم از یه شرکت واردات مبل با من تماس گرفتند برای مدیریت بخش روابط عمومی که تخصصش را دارم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
ای روزگار
بیشتر از همه دلم برای کار تو اداره دایی آرش سوخت که از دست دادم. یه اداره دولتی که این همه مدت منتظر این موقعیت بودم.