دعا کن
سلام گل پسرم
الحمدالله از دیروز بهتر شدی و کمتر بهونه میگیری ؛ تو این چند روز انقدر بهونه میگرفتی که مامانی و بابایی برات یه تاپ خریدند تا شما را با اون سرگرم کنند و شما هم که ماشالله .... سوار که میشی میگی منو محکم هل بدید و حاضر نیستی بیایی پایین..........................
تو این مدت یه اتفاق بد هم افتاد که من چون تا امروز مامان بزرگ و عمه درست و حسابی ازش خبر نداشتند ننوشتم:
هفته گذشته یه روز که بابا عباس آمده بود تهران سر کار حالش بد میشه و میبرندش دکتر ؛ از قرار معلوم فشارش رو 21 رفته بوده ما هم عصر رفتیم دیدنش( منزل خواهرش رفته بود«عمه فاطمه») و یکم نا خوش احوال بود.
دکتر گفته بود باید به متخصص قلب مراجعه کنه که فرداش با عمو امید رفت و دکتر قلب هم گفته بود بره آنژیو گرافی(شنبه که دیروز باشه) ولی باباعباس نرفت که مثلا امروز بره یه دکتر دیگه، و این تاخیر دیروز بعد از ظهر کار دستش داد و حالش بد شد و الان تو بیمارستان بخش ccuبستریه و قراره امروز عصر آنژیو بشه.
برای بابا عباس دعا کن که زود زود خوب بشه که دعای تو گیرا تر از همه است.
انشالله خدا سایه هر دو تا پدر بزرگ و مادر بزرگهات را روی سرمان حفظ کند و سلامت نگهشان دارد.