چکاب 11 ماهگی
گلم
دیروز با مامانی رفتیم پیش دکتر حسینی برای چکاب ماهیانه شما.وقتی رسیدیم مامانی گفت که بریم پیش بابایی(آخه مطب دکتر درست پشت اداره باباییه) بهش بگیم اگه جلسه اش تمام شده صبر کنه با هم برگردیم که شما تا چشمت به بابایی افتاد رفتی بغلش و دیگه حاضر نبودی بیایی پایین و وقتی هم به زور گرفتیمت چند دقیقه ایی طول کشید تا ساکت شدی!!!
مطب کسی نبود و ما داخل شدیم و من گذاشتمت رو تخت و مشغول بازی با تو شدم تا به محیط عادت کنی .... دکتر که آمد گوشی معاینه را گرفت جلوت تا با تو بازی کنه که تو زدی زیر گریه و تا آخر معاینه با اینکه من بغلت کرده بودم گریه میکردی به طوری که آب از بینی ات راه افتاده بود.....تا اینکه دکتر پرسید بچه کجاست و مامانی گفت خودش و پدرش تهران و منم گفتم پدربزرگش کاشان........ که دکتر هم خندید گفت همون برای همین انقدر شجاعه.......... و تا آخرش مدام می گفت بهت پسر شجاع
بعد هم دکتر کلی سفارش درباره نوع غذا و رفتار با شما داد و گفت که بهت امر و نهی نکنیم( به این دست نزن و به اون دست نزن) گفت بچه کنجکاو و کمکش کن کنجکاویش برطرف بشه و چیزی را به زور ازش نگیرید و صبر داشته باشید و با خوش خلقی و مهربانی رفتار کنید تا خودش بدهد و کلی سفارش دیگه برای بالا رفتن اعتماد به نفس و ......
موقع برگشت من شهدا پیاده شدم برم آتلیه کنتاکت عکسهات را بگیرم به بابایی و مامانی گفتم با شما بیایند خانه..... برای نزدیکتر شدن راه تصمیم گرفتماز بغل پمپ بنزین بیام....خیابان خلوتی و گهگاه ماشین رد میشه ولی امنه و من بارها ظهر(اون وقتها که سر کار میرفتم) از آنجا عبور کردم ولی این بار..... از وسط خیابان یه موتوری ( خیلی کنده بود) مدام دورم پرسه می زد و از من تعریف میکرد( مثل روباهه که از زاغه تعریف میکرد) و مدام با موتور تو پیاده رو خیابان دورم می چرخید و این شد که راه رفته را برگشتم و ترجیح دادم از سر شکوغه برم که انتهایخیابان که میپیچم تو کوچه گیر این مردک نیفتم( میبینی مامانت چقدر شجاعه)
آتلیه هم که رسیدم گفت حاضر نیست و برو یکساعت دیگه بیا که من آمدم خانه و امروز صبح رفتم.
بعد هم رفتم داروخانه و قطره های ویتامینت را گرفتم. دیشب ٢ تا سوسک تو خانه مان یافت شد ( تو این چهار سال اولین باری بود که تو این خانه سوسک دیدم) داشتم سالاد درست میکردم که دیدم یه سوسک از بغل دستم رد شد و جیغ بنفش....................برق سه فاز از سر تو بابات پرید...... دومی را هم بابا داشت دونگ یی نگاه میکرد که گفت مریم یکی دیگه.......حالا از کجا سر و کله شان پیدا شد نمدانیم...... .
چند تا عکس در ادامه مطلب
اینو وقتی لز دکتر آمدیم تو محل کار بابایی انداختی
این عکس پایینی هام مال چند ساعت پیشه