آقای خوشگل من
عزیزم
یه دو شب (٢ مهر) و امشب ٤ مهر خودت به تنهایی خوابت برده........... نمی دانی چقدر شگفت زده شدم........... هر دو شب داشتی بازی میکردی و بعد دراز گشیدی روی زمین و یه دفعه دیدم خواب خوابی.......
هفته پیش یه پیراهن نو تنت کردم که مال سیسمونیت بود و می خواستم ببینم اندازه ات شده یا نه و تو هم انقدر ذوق کرده بودی که نگو............. انگار برای اولین باره که یه لباس جدید پوشیدی. مدام تو اتاق می چرخیدی و هی لباست را به بابا نشان میدادی و انگار می خواستی بگی ببین لبلسم مثل لباس شماست منم بزرگ شدم
دیشب هم یه بلوز شلوار جدید تنت کردم از انبار مخازن سیسمونی.......... بزرگ شدی و تند تند لباسهای سیسمونی اندازه ات میشن
اولش متوجه لباس جدید نشدی ولی وقتی بهت گفتم لباس نو مبارک یه نگاهی به لباس تنت کردی و باز هم کلی ذوق و شوق و بالا و پایین پریدن تو اتاق.......... یاد لباسهای نو شب عید که برامون می خریدند افتادم..........
دیروز خاله آمده بود........ دراز کشیده بود و بلوزش رفته بود بالا و تو هم نافش را پیدا کردی و هی انگشتت را میکردی توش انگار که زنگه..........
بعد هم رفتی سراغ ناف خودت و کلی باهاش سرگرم شدی.
قبل از کوتاهی مو تو ماشین خوابیدی
اینم بعد کوتاهی
چه کنم که نمیشینی تا قشنگ ازت عکس بگیرم تا یادگاری داشته باشیم.