محمد مانيمحمد ماني، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره
ریحانهریحانه، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

محمد مانی شیرین ترین پسر دنیا

مهمونی و مهمونداری

1391/1/24 8:05
نویسنده : ماماني
442 بازدید
اشتراک گذاری

یه چند روز بود به وبلاگت سر نزده بودم و دوست جونا کلی برامون پیام گذاشته بودند.

از همه دوستای گلمون که به یادمونن ممنون و بوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس

شکلکهای جالب آروین

دوشنبه مامان بزرگ اینا آمدند تهران و رفتیم اول خانه دایی حسین مهمونی عید دیدنی ( آخه در طول عید دایی حسین « دایی بابا» رفته بودند دماوند)به سلامتی برای محمد پسرشان یه دختر خانم خوبی را که من هنوز ندیدم نامزد کردند.

مهرگان هم آنجا بود و با هم یه کوچولو بازی کردید. حسابی  شما دوتا مجلس گرم کن شده بودید و همه را سرگرم کرده بودید.

بعد هم رفتیم خانه خاله مهین که مهرگان هم با مامانش و مهرنوش آمدند و تو فاصله ١٠ دقیقه ای تا خانه خاله تو بغل بابا بزرگت خوابت برد و بیشتر تایمی که خانه خاله بودیم خوابیده بودی.

از آنجا هم شام مهمان عمو بودیم و مونا جون برای شما هم شام مخصوص درست کرده بود ولی شما با اینکه خیلی خوشمزه بود(البته خدایش دستپخت زن عموت حرف نداره)نخوردی. نمیدانم چون خیلی دیر شده بود یا اینکه بخاطر گرمی هوا بود!؟!؟

شب مامان بزرگ اینا خانه عمو ماندند و ما آمدیم خانه.

شکلکهای جالب و متنوع آروین

سه شنبه شب هم همگی مهمان ما بودند و عصر خاله مهین و نوشین ومهرنوش و مهرگان هم آمدند. تو مهرگان هم اسب سواری کردید و براتون دست هم که می زدیم هر دو خودتان را تکان می دادید البته مهرگان از شما واردتر بود ( بلاخره ٤ ماه بزرگتره و از همه مهمتر دختر دیگه!!!!!!!!!!!!!!!!!)

و همان زمان بود که فهمیدیم برای عملیات عمرانی اتوبان امام علی (ع) از ساعت ٩ شب تا ٩ صبح قراره آب قطع بشه.

فکرش را بکن !!!!

مهمان داشته باشی و آب نداشته باشی آن هم برای مدت طولانی.

بلاخره هر طوری بود گذشت ولی کمی سخت.

صبح هم که از خواب پاشدیم بابا خبر داد که وقتی بابا بزرگ داشته میرفته سرکار متوجه شده کفشهاش نیست  شکلکهای جالب و متنوع آروینوووووووووووووو ببببببببببببله

 آقا دزده کفشهای بابا بزرگ و عمه و بابا را برده بود.

نمی دانی بابا چه حالی داشت و من چقدر ناراحت شدم آن هم برای کفشهای عمه . به بابا گفتم کاش جا کفشی را خالی میکرد ولی کفشهای آتنا را نمی برد!

آخه عمه روی همه وسایلهاش حساس وای به آن زمانی که روی یه وسیله ایش خط بیفته؛ کلی غصه می خوره و اعصابش خط خطی میشه و...

ولی برعکس تصورمان عمه خیلی خوب برخورد کرد و گفت عیبی نداره. شکلکهای جالب و متنوع آروین

بعد از صبحانه بابا و مامان بزرگ رفتند بیرون و منو عمه هم با هم رفتیم و تو را هم گذاشتم پیش مامانی.

شام هم همگی مهمان عمه فاطمه(مهناز) عمه بابا بودیم و عمو جون اکبر هم با زن عمو فرزانه آمده بودند.

حالا امشب هم باز همگی مهمان عمو امید هستیم البته این بار به افتخار عموجون اکبر و فرزانه خانم.

 

عزیزم فردا سالگرد عموجون (عمو مامانی) است. خیلی سال است که فوت کرده و امسال ١٩ سال است که دیگه پیش ما نیست دوست دارم هر وقت این پست را خواندی به یادش فاتحه و صلوات بفرستی.

خدابیامرز همسر و فرزند نداشت و همه کسش بچه های برادرش بودند. من امروز به یاد عمو جون می خوام براش حلوا بپزم و خیرات کنم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مسافران آسمانی
24 فروردین 91 11:28
حسابی خوش گذشته مامانی...مهمون شدن و مهمون داشتن...همیشه خوش باشین...پسمل نازتونم ببوسین... خدا عمو تون رو هم بیامرزهو قرین رحمت کنه...