پایان هفته پر از مهمانی
دیشب مهمان خانه عمو امید بودیم و چقدر زن عمو زحمت کشیده بود.
مهرگان هم آنجا بود و باز شما دو تا همه را سرگرم کرده بودید بخصوص که این بار سر هشت پا تو که صدای خیلی ملایمی هم دارد کمی اختلاف پیدا کردید و مهرگان از دست تو می گرفت و تو از دست مهرگان.
به هر حال شب خوبی داشتیم و تا ساعت ١:٣٠ بامداد خانه عمو بودیم و وقتی می آمدیم تو خواب بودی.
امروز ظهر هم مامانی (مادر بزرگم) و دایی مهدی و زن دایی مرجان و سبا مهمان خانه مان بودند. به ما که خیلی خوش گذشت و مطمئن هستم به تو سبا هم خوش گذشت و این را می شد از رفتارتان تشخیص داد.
این دو روز کارهای جدید می کنی و یکیش اینه که از دست دوستات وسایلشان را می گیری به عنوان مثال امروز سیب سبا را از دستش گرفتی و شروع به خوردن کردی اون هم تویی که سیب دوست نداشتی و نمی خوردی!!!!!!!!!!!!!!!!
راستی دایی مهدی برام برنامه ریخته و دیگه خودم می تونم برات عکس تو وبلاگت بگذارم.