یادی از گذشته
پسر نازم
امروز کمدت را کمی خلوت کردم و لباسهای زمستانی ات که دیگه کوچک شده بودند و یا دارند کوچک می شوند(البته اگر کوچک هم نشوند دیگه مناسب این هوا نیستند) را جمع کردم .
تا همین ٨ ماه پیش کار هر روزم این بود که سر کمد بروم و لباسهایت را در بیاوردم و نگاه کنم و دلم برای در آغوش گرفتنت قنج برود و از خودم بپرسم که کی میشه تو به دنیا بیایی و این لباسها اندازه ات بشود و من تنت کنم و حالا.................... این لباسها را که هر کدام را با عشق برایت خریدم برای تو نفسم کوچک شده اند که خدا را شکر که سلامتی و روز به روز بزرگتر میشوی.
عکسهایی از روند رشدت را می تونی در ادامه مطلب ببینی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی