محمد مانيمحمد ماني، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره
ریحانهریحانه، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

محمد مانی شیرین ترین پسر دنیا

پسر مستقل من

گل پسرم از شب تولد ٨ ماهگیت  به بعد من و بابا تصمیم گرفتیم شما تو تختت بخوابی و برای همین من تو اتاق شما می خوابیدم تا وقتی برای خوردن شیر بیدار میشی سریع به دادت برسم که خواب از چشمهای ناز پر نکشه و بره. البته خیلی وقت بود که دوست داشتیم این کار را بکنیم ولی شما خیلی در طول شب بیدار میشدی و این کار را مشکل میکرد. البته الان هم تا صبح ٢ تا ٣ بار بیدار میشی ولی خوب دیگه کم کم باید از رختخواب مامان جدا بشی. آخه دیگه این اواخر تو خواب خودت را به من نزدیک می کنی و دستم را میگیری!!!!!!!!!! نا گفته نمونه که ما خیلی هم در این زمینه موفق نبودیم و شما فقط نیمی از شب را توی تختت می خوابی و بعد چون خوابت سبک میشه خیلی غلت می خوری و نق نق می ...
21 فروردين 1391

عکس گل پسری

این همون کره الاغ یا شایدم اسبی است که از قم خریدیم نمی دونم الاغ یا اسب چون قیافه اش شبیه الاغه ولی دمش شبیه اسب؟!؟!؟! این پشتی را گوشه تصویر میبینی گذاشتم جلو میز تلویزیون که تو ازش بالا نری!!!!!!!!!! این دستهای خاله است که تو همه تصویر ها افتاده آخه نگران بود تو از رو اسبت بیفتی این هم یه عکس از تو در حال جیغ کشیدن آخرین حمام سال ٩٠ بعد از حمام که فشن شدی (قبل از عید فرشها را شسته بودیم و برای اینکه کثیف نشه روش ملحفه کشیده بودم ) این عکس تو در حال بالا رفتن از میز تلویزیون تو هیچ وقت پستونک نخوردی و الان هم نمی خوری این تنها باری بود که پستونک را مکیدی!!!!!!!! شاید برای یه عکس ی...
19 فروردين 1391

تولدت8ماهگیت مبارک

                 چه زود این هشت ماه گذشت انشالله جشن تولد هشتاد سالگی ات را با بابا برات بگیریم.   عکسها در ادامه مطلب   اول به افتخار خاله که برات کیک خرید و جشن گرفت می خواستم به کیک حمله کنم بابایی جلوم را گرفت ...
15 فروردين 1391

سیزده به در

سیزده فروردین روز طبیعت و تقریبا همه ایرانیها به دامان طبیعت پناه میبرند و به اصطلاح سیزده را به در می کنند و امسال ما با شما رفتیم. البته نه مثل همیشه . بخاطر شما که اذیت نشی و سرما نخوری و اینکه دوست داری چهار دست و پا حرکت کنی و تو چمنها نمیشه بری و ... ظهر بعد از ناهار دو ساعتی رفتیم بیرون و با خوابیدن شما که مصادف با خنک شدن هوا شد برگشتیم. خاله و دایی آرش که از صبح رفتند پارک بسیج و مدام هم خاله اس ام اس می زد هر جا رفتید بگید ما هم میاییم. بعد از ناهار کارهایمان را کردیم و را افتادیم برای سیزذه بدر رفتن. بابا میگفت بریم پارک ابیانه ولی من بخاطر آزاد کردن ماهی هایمان و خاله گفتم بریم پارک بسیج و رفتیم که خیلی شلوغ بود برای همین ب...
15 فروردين 1391

مهرگان جونی تولدت مبارک

 ١٤ فروردین اولین سالگرد تولد مهرگان عباسی است. تولد   تولد    تولدت مبارک          بیا شمعها رو فوت کن که صدسال زنده باشی     برات آرزو می کنم که در کنار خانواده ات خوشبخت و سعادتمند باشی گلکم. ...
15 فروردين 1391

7 روز از نوروز

شب عید را شام مهمان مامانی بودیم و به رسم هر ساله سبزی پلو با ماهی داشتیم ولی حال مامان خراب خراب بود و لرز داشتم زیر دو تا پتو خوابیده بودم انقدر حالم خراب بود که شب بالا نیامدم یعنی توان اینکه بیام و خانه خودمان بخوابیم را نداشتم و پایین ماندیم. روز عید ساعت ٦ بیدار شدم ، هنوز سر درد و بدن درد داشتم ولی با این حال یه دوش گرفتم و صبحانه و ٢٠ دقیقه مانده به سال تحویل لباسهای تو را هم عوض کردم و اولین سال تحویل سه نفره را پشت سر گذاشتیم. نیم ساعت بعد یعنی بعد از تماس با مادر بزرگ و پدر بزرگت رفتیم پایین پیش مامانی و بابایی و بعد هم که خاله آمد کارهایمان را کردیم و رفتیم منزل مادر بزرگ من. ناهار مهمان مامانی بزرگه بودیم و مثل هر سال آش و...
14 فروردين 1391

عید دیدنی

روز ٨ فروردین از صبح که پاشدیم آب نداشتیم بخاطر حفاری در میدان امام حسین که باعت ترکیدن لوله آب شده بود آب منزلمان قطع بود ما هم که خسته سفر بودیم نیاز به حمام داشتیم وکلی لباس چرک وسط آشپز خانه در انتظار شستشو بودندوووووو قرار بود مامانی اینها ناهار بیایند که سبا سرما خوده بود و تب داشت نیامدند. خلاصه تا ساعت ٥ آب نبود و بابا و مامانی و بابایی رفتند از تانکری که جلوی بیمارستان مردم گذاشته بودند آب آوردندو یکم به سر و صورتمان رسیدیم و چایی درست کردین . ساعت ٥ آب با فشار خیلی کم آمد ولی آنقدر کم بود که تا طبقه بالا نمی آمد. با این حال و روزمان مهمان هم آمد عمو محمودم و زن عمو منیر و محمد و فاطمه همسرش و حدیثه دخترشان.     ...
14 فروردين 1391