یه روز خسته کننده
جیگر جوننننننننننننننننننننننننننننننی دیروز با مامانی رفتیم بیرون خرید؛ آخه مامانی می خواست برای عیدش خرید کنه و به من هم گفت بیا بریم تو بپسند.ما هم رفتیم از ساعت ١٠ تا ٤ عصر.اصلا فکر نمی کردم انقدر طول بکشه،من هر سال همراه مامانی میرم ولی نهایتا ٢ الی ٣ ساعت میشه. خلاصه ببخشید ؛ حسابی خسته شدی و موقع برگشت کلا خواب بودی، شهدا که از مترو پیاده شدیم دیدم ای داد بیداد پوشکت نم داده، حسابی نگران شدم نکنه سرما بخوری برای همین تو را چسباندم به خودم که باد بهت نخوره. آمدیم خانه و سریع مامانی عوضت کرد ولی یک ساعت بعدش دوباره پوشکت نم داد. پی گیری که کردم دیدم از سه تا بسته پوشکی که برا گرفتن یکیش تقلبی از آب در آمده. بسته ...
نویسنده :
ماماني
20:46