اندر احوالات واکسن 18 ماهگی
بخاطریه کوچولو سرماخورگیت کمی شک داشتم واکسنت را بزنم که بابا گفت اگه دکتر گفته بزن پس حتما اتفاقی نمیفته ؛ و این شد که دوشنبه ١٦ بهمن راهی مرکز بهداشت جلالی شدیم. من و شما و مامانی و بابا. وارد که شدیم دیدیم نی نی هایی که سر واکسن قبلی(١سالگی) دیده بودیم هم آمدند.
اول رفتیم برای قد و وزن که آنقدر جیغ و هوار کشیدی آبرومون را بردی و نگذاشتی دور سرت را هم بگیرند.
حرف شب قبل دکتر تکرار شد.................... وزنش کمه................. آخه ١٠٧٠٠ بودی.
ولی قدش خوبه................. قدت ٨٣ بود.
بعد یه کتاب برا تغذیه کودک ١ تا ٢ ساله بهم دادند و یه مسواک برای شما. قطره هم می خواستند بدهند که نگرفتم ( آخه شما ترکیبی می خوری).
بعد هم رفتم اتاق واکسیناسیون که .................................. آره دیگه................ ثابت کردی یه رگ و ریشه کاشونی داری هههههههههههههههههههه
خداراشکر تا شب تب نکردی البته من بهت قطره میدادم و آب تا زودتر خوب بشی ولی شب بیتاب شدی و تب کردی و دستت هم درد میکرد و تا صبح همش تو بغل مامانی بودی و سرت را رو سینه مامانی گذاشته بودی و اگه می گذاشتت زمین بیدار میشدی گریه میکردی.( بنده خدا مامانی تا صبح بیدار بود)
سه شنبه هم مدام بیتاب بودی و تا شب تب داشتی ولی شب خیلی بهتر شده بودی و بیشتر بخاطر درد دستت شاکی بودی. ما آن شب را هم پایین پیش مامانی و بابایی خوابیدیم چون بابا رفته بود کرج برای انجام کاری و شب را هم خانه مامان آذر مانده بود.
خداراشکر چهارشنبه قبراق و سرحال از خواب بیدارشدی.
پنج شنبه هم به وعده ام عمل کردم و برات بولینگ خریدم. مبارکت باشه گلم.
ببخشید این مدته اصلا ازت عکس ندارم .................. شرمنده.
٢١ بهمن ٩١