محمد مانيمحمد ماني، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره
ریحانهریحانه، تا این لحظه: 7 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره

محمد مانی شیرین ترین پسر دنیا

امان از دست این درگیری ها

1392/4/26 15:46
نویسنده : ماماني
1,266 بازدید
اشتراک گذاری

امروز از دست خودم خفن شکارم برای همین آمدم باهات حرف بزنم و بگم :

پسرکم:

زندگی تو این زمونه سخت شده و خیلی وقتها آدم رو از دوستها و اطرافیان دور میکنه و فاصله میندازه ولی تو نگذار این فاصله ها طولانی بشه.

من امروز از دست خودم ناراحتم که گذاشتم شرایط زندگی و درگیری هام بین من و یکی از بهترین دوستهام که تو دوران بارداری تو خیلی یاریم کرد غافل بشم.............. منظورم خاله مرجان گله............

مرجان جون با سحر جون(مامان مهراد) خیلی کمکم بودند و هوام را تو دانشگاه چه در زمان غیبت هام که از تعداد حضورام بیشتر بود و چه در زمان حضورم   نمی گذاشتند آب تو دلم تکون بخوره.

حالا مرجان گلم همانطور که قبلا بهت گفته بودم بارداره و اگه اشتباه نکنم این هفته وارد ماه ٥ میشه ولی من یک ماه بود ازش بی خبر بودم................................ و متاسفانه تو این یک ماه زندگی روی خوشی به دوست گلم نشون نداده  و دوستم اولین مرد زندگیش که همیشه پشت و پناهش بوده(باباش) خیلی ناگهانی از دست داده..........

امروز خود خاله بود که دلش گرفته بود و بار این غم کمر شکن  روش سنگینی میکرده و یاد این دوست بی وفاش افتاده و بود و زنگیده بود تا کمی درد و دل کنه................ هنوز بغض تو گلوم............... هنوز صداش تو گوشم ............. صدای پر از شادی و شورش امروز پر از غم بود و  وقتی پرده از درد پشت صداش برمیداشت بین کلماتش مکث  پر از اشک بود که دلم رو به درد آورد.................... مرجانی که توی ٩ ماه بارداریم همیشه همراهم بود حالا توی دوران بارداریشه و یه درد بزرگ داشت که منه غافل نتونسته بودم کنارش باشم و حداقل با یه تسلیت دل پر دردش را تصلی بدم.

تو دوران بارداریم بعد از خانواده ام( بابا- بابایی و مامانی و خاله) همین دوتا دوستهام بودم که مدام به یادم بودند و سراغم را میگرفتند و تا جایی که در توانشون بود هوام را داشتند در حالی که بعضی ها که توقعشون همیشه بالاست پشتم نبودند.

اینو نوشتم تا تو عبرت بگیری و نگذاری این زندگی با همه مشکلاتش بین تو دوستها و نزدیک هات فاصله بندازه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

بهزاد
26 تیر 92 15:51
با وبلاگ آموزش به روزم به من هم سري بزنيد.
نسیم-مامان آرتین
29 تیر 92 10:01
بنی آدم اعضای یکدیگرند بعضی ها روده وبعضی ها مثل تو جیگرند


مرسی گلم
مامان حسام كوچولو
29 تیر 92 17:33
خيلي درد سختي رو داره مي كشه. اونم توي اين دوره از زندگي ش اصلا تنهاش نزار


حتما
مامان مهراد
31 تیر 92 9:25
مریمی من که داغونم دوست دارم پیش مرجان بودم و کنارش بودم و دستهاش رو می گرفتم.وای که چقدر من بدم.وای که چه روزگاری شده.دغدغه ای روزهام مرجانه


الهی بگردم................ چقدر اذیت میشه
مامان وپسر
31 تیر 92 15:20
سلام باشه عزیزم رای میدم997
✿✿الهه مامان روشا جون ✿✿
1 مرداد 92 1:00
راست میگی مریم جون باور کن با خوندن نوشته هات یاد خودمو و دوستای دانشگاهم افتادم که بعد از ازدواج و خصوصا زایمان بیشتر تلفنی از حال و سلامتی همدیگه با خبریم.



یه وقتها خیلی دلم میگیره ولی شرایط زندگیم دیگه مثل قبل نیست که برای دوستهام بتونم وقت بگذارم
مریم
19 شهریور 92 22:52
سلام وبلاگ قشنگی دارین خوشحال میشم به ماهم سربزنید اگه مایل باشید تبادل لینک کنیم منتظرحضورگرم تون هستم