امان از دست این درگیری ها
امروز از دست خودم خفن شکارم برای همین آمدم باهات حرف بزنم و بگم :
پسرکم:
زندگی تو این زمونه سخت شده و خیلی وقتها آدم رو از دوستها و اطرافیان دور میکنه و فاصله میندازه ولی تو نگذار این فاصله ها طولانی بشه.
من امروز از دست خودم ناراحتم که گذاشتم شرایط زندگی و درگیری هام بین من و یکی از بهترین دوستهام که تو دوران بارداری تو خیلی یاریم کرد غافل بشم.............. منظورم خاله مرجان گله............
مرجان جون با سحر جون(مامان مهراد) خیلی کمکم بودند و هوام را تو دانشگاه چه در زمان غیبت هام که از تعداد حضورام بیشتر بود و چه در زمان حضورم نمی گذاشتند آب تو دلم تکون بخوره.
حالا مرجان گلم همانطور که قبلا بهت گفته بودم بارداره و اگه اشتباه نکنم این هفته وارد ماه ٥ میشه ولی من یک ماه بود ازش بی خبر بودم................................ و متاسفانه تو این یک ماه زندگی روی خوشی به دوست گلم نشون نداده و دوستم اولین مرد زندگیش که همیشه پشت و پناهش بوده(باباش) خیلی ناگهانی از دست داده..........
امروز خود خاله بود که دلش گرفته بود و بار این غم کمر شکن روش سنگینی میکرده و یاد این دوست بی وفاش افتاده و بود و زنگیده بود تا کمی درد و دل کنه................ هنوز بغض تو گلوم............... هنوز صداش تو گوشم ............. صدای پر از شادی و شورش امروز پر از غم بود و وقتی پرده از درد پشت صداش برمیداشت بین کلماتش مکث پر از اشک بود که دلم رو به درد آورد.................... مرجانی که توی ٩ ماه بارداریم همیشه همراهم بود حالا توی دوران بارداریشه و یه درد بزرگ داشت که منه غافل نتونسته بودم کنارش باشم و حداقل با یه تسلیت دل پر دردش را تصلی بدم.
تو دوران بارداریم بعد از خانواده ام( بابا- بابایی و مامانی و خاله) همین دوتا دوستهام بودم که مدام به یادم بودند و سراغم را میگرفتند و تا جایی که در توانشون بود هوام را داشتند در حالی که بعضی ها که توقعشون همیشه بالاست پشتم نبودند.
اینو نوشتم تا تو عبرت بگیری و نگذاری این زندگی با همه مشکلاتش بین تو دوستها و نزدیک هات فاصله بندازه.