محمد مانيمحمد ماني، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره
ریحانهریحانه، تا این لحظه: 7 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره

محمد مانی شیرین ترین پسر دنیا

مهمانی خانه خاله سحر

1392/7/23 23:30
نویسنده : ماماني
1,962 بازدید
اشتراک گذاری

بلاخره پنجشنبه گذشته ١٨ مهر ماه با خاله مرجان و خاله سحر هماهنگ کردیم  و رفتیم خانه خاله سحر.

صبح ساعت ٦ بیدار شدم و دوش گرفتم و کارهای خانه را انجام دادم و ساعت ٩:٣٠ خاله فاطمه هم آمد و ساعت ١٠ آژانس گرفتیم و راهی خانه خاله سحر شدیم . بخاطر وجو اتوبان امام علی خیلی زود به خانه شان رسیدیم وقتی رسیدیم آقا بهمن هنوز خانه بود و کلی شرمنده شدیم. من زود رفته بودم  که مثلا کمک حال خاله سحر باشم ولی سحر برنجش را دم کرده بود و مرغش  و سوپش را هم  حاضر کرده بود و تزیین هم کرده بود و آماده آماده بود.

ماشالله مهراد حسابی بزرگ شده بود . کمی هم از دیدن ما دچار نگرانی شده بود (درست مثل خودت) و مدام دنبال سحر بود.

کمی بعد زهرا جون یکی از خواهر های سحر هم آمد که بنده خدا همش مراقب شما ها بود.

ظهر هم خاله مرجان قلقلی آمد.......................... وای که بعد از مدتها چه روز خوبی را با دوستهای گلم گذروندم. تا ساعت ٥:٣٠ خانه خاله بودیم که بابا آمد دنبالمون.

شما و مهراد بعد از خواب عصر تازه با هم رفیق شده بودید که زنگ رفتن به صدا در آمد.

انشالله قرار بعدی مون بعد از ترکیدن خاله مرجان و تولد آرش کوچولو.

بعدا نوشت:

موقع ناهار مدام سوار روروئک مهراد(که کل روز را سوارش بودی) هی میومدی و می خواستی رد شی که خوب نمی شد . خاله مرجان هم به شوخی دنبال حرفه خود من گفت: ببین من بچه ام شیطونی کردم خوردمش تو هم اگه شیطونی کنی می خورمت هاااااااااااااااااااااا

شما هم سرت را انداختی پایین و رفتی و دو قدم جلوتر  ایستادی و بی حرکت شدی و دوزاریم افتاد که بغض کردی که حدسمم درست بود و دویدم بغلت کردم خاله مرجان هم کلی ازت عذر خواهی کرد و بعد با هم رفیق شدید.

- وقتی آمدیم خانه نه اینکه بهت گفته بودم اسم نی نی خاله مرجان آرشه و شما هم به تصور اینکه خاله مرجان نی نی اش را خورده بودی............. مدام میگفتی خاله مرجان دایی آرش(شوهر خاله فاطمه) را خوردهتعجبقهقههقهقهه و هنوز هم همین تصور را داری

- روز بعد از خواب پاشدی و میگفتی بریم خانه خاله سحرتعجب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)