این روزها
عزیزم دوشنبه صبح با مامانی رفتیم برای تزریق واکسن یک سالگیت. کلی نی نی همسن شما برای تزریق آمده بودند. نوبت شما که شد روی تخت نشته بودی و داشنی به خانمه می خندیدی که سوزن را تو دستت فرو کرد و بعد تو یه کوچولو گریه کردی. سه شنبه هم برای تست شنوایی رفتیم. اول قد و وزنت را چک کردند و گفتند خوبه و بعد رفتیم برای تست که شما نگذاشتی انجام بشه. از بس که سرت را تکان میدادی و هر چه سعی کردیم حواست را پرت کنیم فایده نداشت حتی به زور هم متوسل شدیم که جواب نداد. بعد خانم دکتر دقایقی کار را متوقف کرد تا شما آرام بگیری که با بلند کردن دستات به سمتش درخواست کردی که بقلت کنه و سریع دستگاه را ازش گرفتی و خودت گذاشتی تو گوش چپت. ولی باز سر گو...
نویسنده :
ماماني
15:48