محمد مانيمحمد ماني، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه سن داره
ریحانهریحانه، تا این لحظه: 7 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

محمد مانی شیرین ترین پسر دنیا

تلاش برای عکاسی

همین چند دقیقه پیش می خواستی با بابایی بری حموم با مامانی تصمیم گرفتیم برای مسابقه نی نی شلخته ازت عکس بگیریم و دو تا ظرف یکی غذا یکی ماست گذاشتیم جلوت و تو از این کار ما شکه شده بودی آخه هیچوقت نمی گذارم خودت تنها غذا بخوری...... ولی با این همه تر و تمیز فقط با قاشق و غذا بازی میکردی برای همین مجبور شدن خودم کمکت کنم. اینم عکسهاش ...
28 تير 1391

این روزهای تو

١٩ روز بیشتر به تولد یکسالگیت باقی نمانده. می بینی...... این عمر ما آدمها مثل برق و باد میگذره......... این روزها عاشق اینی که تاتی کنی و موقع تاتی خودت می گی ت ت ( با فتحه بخوانید) تا بهت میگیم محمد مانی بریم تاتی دستت را میگذاری تو دستمان و بلند میشی گاهی هم که خودت هوس کنی همین کار را می کنی و بعد بلند میشی و به ما میخندی روزها که میریم پایین دستت را به میز تلویزیون مامانی میگیری و بلند میشی و کنترل ضبط را برمی داری و میدی به مامانی وبه ضبط اشاره می کنی و خودت میشینیو به تلویزیون نگاه میکنی ( آخه مامانی برات سی دی چرا می گذاره تو هم عاشق آهنگهاش شدی) ضبط که روشن میشه با شادی تکون می خوری و و دست می زنی و گاهی که جو گیر م...
27 تير 1391

چکاب 11 ماهگی

گلم دیروز با مامانی رفتیم پیش دکتر حسینی برای چکاب ماهیانه شما.وقتی رسیدیم مامانی گفت که بریم پیش بابایی(آخه مطب دکتر درست پشت اداره باباییه) بهش بگیم اگه جلسه اش تمام شده صبر کنه با هم برگردیم که شما تا چشمت به بابایی افتاد رفتی بغلش و دیگه حاضر نبودی بیایی پایین و وقتی هم به زور گرفتیمت چند دقیقه ایی طول کشید تا ساکت شدی!!! مطب کسی نبود و ما داخل شدیم و من گذاشتمت رو تخت و مشغول بازی با تو شدم تا به محیط عادت کنی .... دکتر که آمد گوشی معاینه را گرفت جلوت تا با تو بازی کنه که تو زدی زیر گریه و تا آخر معاینه با اینکه من بغلت کرده بودم گریه میکردی به طوری که آب از بینی ات راه افتاده بود.....تا اینکه دکتر پرسید بچه کجاست و مامانی گفت...
26 تير 1391

یه حادثه

گلکم یادم رفت برات بگم که چهارشنبه شب که داشتی بازی میکردی خوردی زمین. سطح آشپز خانه ما از حال یه پله بلند تره و تو عاشق این اختلاف سطحی و مدام دستت را به دیوار میگری و ازش بالا و پایین میری و اون شب تعادلت را از دست دادی و خوردی زمین و زدی زیر گریه . من اولش فکر کردم پیشانیت خورده به زمین و ماساژش دادم ولی وقتی دهنت را نگاه کردم دیدم داره خون میاد...... نمی دانی چه حالی شدم و بغض گلوم را گرفته بود . خداراشکر آسیبی ندیدی. دیروز عصر با خاله رفتیم آتلیه و قرار شد  اول کنتاکی عکسها را بگیریم و بعد انتخاب کنیم و امروز کنتاکی را به ما می دهد.به نظر من که همه عکسهات قابلیت چاپ دارد. >www.kalfaz.blogfa.com بعد هم تو راه برگشت رنگ ...
25 تير 1391

هفته ای که گذشت

یک هفته ایی هست که برات ننوشتم. متاسفانه وقتی تاخیر میفته خیلی اتفاقات از قلم میافته و من بی حواس یادم میره. جونم برات بگه که یکشنبه ١٩ تیر ماه رفتیم خانه مادر بزرگم مامانی رخساره. بابا زحمت کشید و من و شما و مامانی را رساند. مامانی عزیزم یه چند روزی بود که تپش قلب داشت از بس که غصه بچه هاش را می خوره از اون مرد ٥٤ ساله بگیر تا شما که نتیجه اش هستی..... خدایش مگه یه نفر چقدر گنجایش داره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ الحمدالله ظاهرا بهتر شده بود. سبای عزیزم که همینجوری باربی بود و با تب ویروسی اخیرش کلا آب شده بود و متاسفانه اصلا لب به غذا نمی زنه و فقط می خواد شیر بخوره که این برای مرجان معضل شده ..... فکرش را بکن که یه بچه دو ساله غذا نخور...
24 تير 1391

سه عکس

این مدل جدید موهای من انگار نه انگار که میگن تو مصرف آب صرفه جویی کنید....... دوش آب را باز کذاشتند من حال کنم.   ...
23 تير 1391

تولد آرتین

آرتین جان تولدت مبارک آرتین جان دوست خوب نی نی وبلاگیمه. آرتین جونم یک ساله شد. هوررررررررررررررررااااااااااا   مراسم تازه شروع شده بیایید ادامه مطلب                   به افتخار آرتین جونم ارکستر دعوت کردم تا پایکوبی کنیم: هوررررررررررررررررررررررررررررررا     اینم از خواننده مون         بفرمایید از خودتون پذیرایی کنید: حالا نوبت کیکه...
22 تير 1391

خرابکاری

ااااااااااااااااااااااااااااااااااهههههههههههههه آمدم عکسهات را بلوتوث کنم تو لپ تاب اشتباهی دستم خورد رو سطل آشغال موبایلم همه آنها پاک شد. همه را امروز خانه مامانی انداخته بودیم. حالا کی کوشیم را ریکاوری کنههههههههههههههههههههههه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
19 تير 1391

یه سری عکس

عکس بالا مهرگان جونه تو عروسی دایی محمدش این عکس هم محمد مهدی اینم منو بابایی در نیمه شعبان عاشق حموم با بابایی هستم اینم کیک سه هفته پیشم که مامانم به مناسبت 313 روزه شدنم پخت نه مامانم اگه ترشی نخوره یه چیزی میشه حالا ببینم چه مزه اییه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چه حالی داره سوار تاپ بخوابی............... من هر دفعه سوار میشم لالا میکنم یه وقتهام از بازی خسته میشم می خوابم این لگو را مامانی هفته پیش تولد حضرت علی اکبر خرید     اینم عیدی و کادو تولد11 ماهگیم از طرف مامانی که همان شب  شلوارش را پوشیدم(عکس نیمه شعبان در بالا)   اینم از طرف خاله اینم زن ...
18 تير 1391