اولین بار
امروز برای اولین بار خودت تنهایی صبحانه خوردی.
یه چند روزی بود که ازم می خواستی برات مثل خودمون چایی بیارم تا با نان بخوری(یعنی یه لقمه نان و بعد چایی) منم این کار را میکردم ولی تو خرابکاری میکردی........ چاییت را می ریختی .......نانها را تو چایی می ریختی و ....
ولی امروز از اوش باهات شرط کردم و تو هم انصافا خیلی مرتب نشستی و لقمه لقمه نان را با چایی خوردی ................... البته انتهای چاییت که شد یکم شیطونی کردی ولی بازم قبولی
بعد از صبحانه رفته بودی جلوی درب حمام می گفتی: نموم .......نموم(حموم) و منم باهات صحبت کردم که عصری با بابایی بری.
ظهر که بابایی آمد تا چشمت بهش افتاد رفتی جلوی درب حمام یعنی که.............................. قربون پسر گلم برم
٥شنبه ٥ بهمن ٩١
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی