اندر احوالات ما
جیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــگر مامان
قربون اون چشمات برم عزیزم
جونم برات بگه: از کاشان که آمدیم روز اول که خسته راه و بی خوابی های سفر را داشتیم و مادر و پسر خوب لالا کردیم
قرار بود بریم آزمایشگاه که دیر از خواب پاشدیم و تا به خودمون بجنبیم گرم بود گذاشتیم برای فرداش.............. سونو را هم که بابا بهمون کلک رشتی زد( بابا گفته بود که نمی تونه ٢ روز یعنی پنج شنبه را برای سفر و شنبه را برای سونو سرکار نره و من بهش گفتم که شنبه مهمتر و اگه نمی تونی کاشان نریم و قرار شد فکرهاش را بکنه و در نهایت گفت بریم سفر..............................ولی وقتی برگشتیم زد زیرش و گفت که باید بره سر کار..........................اینم چهره مناینم بابا ) منم سر جریان این کارش گفتم پس ما هم نمی ریم..............................
یک شنبه ١٩ خرداد رفتیم آزمایشگاه که ازت نمونه خون گرفتن و یه هدیه هم بهت دادن(روبیک) و ظرف نمونه ادرار و سه نوبت مدفوع هم بهمون دادن که مرحمت کردی و سه روز کله ظهر بنده را برای نمونه راهی آزمایشگاه کردی.
دوشنبه ٢٠ خردادبا هم رفتیم درمانگاه جلالی برای تست بینایی که خدارا شکر عالی بود. بعد از ظهر ساعت ٤هم دایی زنگید که رفته سونو دکتر جنتی و با زحمت وقت گرفته که خودمون را سریع باید برسونیم و ما هم تندی آژانس گرفتیم و رفتیم............... خداراشکر زودی نوبتت شد و رفتی تو و چون می دونستم بیتابی می کنی من تو نیامدم و تو با خاله و مامانی رفتی ولی تا صدای گریه ات در آمد دایی طاقت نیاورد و آمد تو. خداراشکر در سلامتی و سونو هم چیزی نشان نداد.
سه شنبه ٢١ خرداد صبح رفتم دفترچه ات را که تمام شده بود عوض کردم که کارگزاری بیمه را هم از ٤٠٠دستگاه برده بودند بین ٤ و ٥ نیرو هوایی و کلی بهمون دور شده بود و جات خالی منم از هوای خنک صبح استفاده کردم و کلی پیاده روی کردم. عصر هم یه سر رفتیم خانه خاله .
چهارشنبه ٢٢ خرداد عصر رفتیم جواب آز را بگیریم که گفتند ادرار باید تکرار بشه و برای همین دیگه دکتر نرفتیم.
٥ شنبه ٢٣ خردادعصر بابایی عباس مهمان خانه مان بود تا جمعه عصر. جمعه هم که ٢٤ خرداد بود روز انتخابات ریاست جمهوری. صبح که بابا برای کاری با عمو و بابا عباس رفتند دماوند ، من و شما و مامانی و بابایی راهی محل اخذ رای شدیم که دبیرستان کوثر بود و تو کلی تو حیاطش بازی کردی.
عصر هم بعد از رفتن بابایی عباس یه بار دیگه با بابا رفتیم که اینبار خیلی شلوغ شده بود. بعد از رای دادن بابا هم رفتیم تا انتهای اتوبان امام علی علیه السلام و تو یه پارک شما کلی بازی کردی. انتهای اتوبان بلوار ارتش بود که یاد خاله سحر افتادم......................... خدای من با این اتوبان چقدر به خاله نزدیک شدیم........................ انشالله یه روز میریم خانه شان.
بعد از تفریح هم رفتیم پدر خوب و یه پتزا زدیم تو رگ.
شنبه صبح هم نتایج به دست آمده کاملا مشخص کرد که رئیس جمهور آینده کیست و شب حامیان ریس جمهور منتخب (دکترحسن روحانی)در خیابانها شادی کردند.
در عجب از مردمی که اینقدر فراموشکارند..................................(اینجا جمله ام ادامه داشت ولی پاکش کردم ، آخه مطلب کمی سیاسی شد گفتم شاید آزادی بیان نصیبم بشه و وبلاگمان را مسدود کنند
برای وطنم با هر رهبر و رئیس جمهوری آرزوی موفقیت دارم.......................... وطنم پاره تنم.
شنبه ٢٥ خرداد ظهر مامانی رفت خانه دایی علی تا یه دو روزی هوای لعیا را داشته باشد آخه نی نی تو شکم لعیا مرد و شنبه لعیا از بیمارستان مرخص شد.
یک شنبه ٢٦خردادرا دوتای تا عصر که خاله و بابایی بیایند تنها بودیم و برای جلو گیری از تنهایی رفتیم خرید و بعد سری به خانه عمو امید و مونا جون زدیم که کلی شیطنت کردی و از دیدنشون کلی شادی کردی. اخیرا هر چی پراید میبینی می گی: امید
ظهر هر چه اصرار کردند ناهار نماندیم و آمدیم خانه وبعد از ناهار تا ٤ با هم خوابیدیم و بعد هم خاله و بابایی آمدند.
دوشنبه ٢٧خردادصبح مامانی برگشت و تو کلی شادی کردی. عصر هم با هم رفتیم جواب آزمایش را گرفتیم و رفتیم دکتر . الحمدالله که در سلامتی.
سه شنبه ٢٨ خردادعصر رفتیم پشت بام و با ٢ تفنگ آبپاشی که برات خریده بودم بازی کردیم. بازی ایران و کره جنوبی هم بود که ایران برد و راهی جام جهانی شد. غروب هم با خاله رفتیم بیرون و خاله برات یه عروسک اسمارف و یه پلنگ صورتی خرید.
چهارشنبه هم خانه نشین بودیم و خبری نبود.
هنوز هم کلی عکس داری که وقت نکردم بگذارم ولی امروز عکسهای سفر کاشان را که مال پست پسرک کوچولوی مامانه گذاشتم.
٥شنبه ٣٠ خرداد ٩٠