محمد مانيمحمد ماني، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره
ریحانهریحانه، تا این لحظه: 7 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره

محمد مانی شیرین ترین پسر دنیا

گالری عکس

 ببخش گلم تاخیر کردم.......................این عکسها مال یک ماه و اندی پیشه    این عکسها مربوط به اردیبهشته که رفته بودیم کرج و عمو جون اکبر از کاشان آمده بود اینجا رفته بودیم یه نانوایی که تو محله خاله اینها بود. اینم مال اون روزیه که با مامانی رفتیم پارک یه  دو سه روز قبل از افتتاح بزرگراه امام علی که شهردار برای تقدیر از کارگران پروژه آمده بود. اینجا بالای سرسره است که چون سرسره اش فلزی و خیلی بلند بود می ترسیدی ازش پایین بیایی علاقه خاصی به راهرو و راه پله ها داری................. الهی بمیرم برات آخه ما که حیاط نداریم بری توش بازی هی به منم میگی بشین بشین ...
9 تير 1392

فرهنگ لغت

ا این روزها کلا ضبط شدی و پشتش همه چی را میگی ولی خوب اغلب فقط من متوجه میشم چی میگی. اذت می پرسم اسم من چیه: مرنم(مریم) اسم بابا چیه؟ : دَشین(افشین) اسم مامانی چیه؟: زویه(زهره) اسم  بابایی چیه؟:آظم(کاظم) فوق العاده هم به رادیو یا به قول خودت راریو  علاقه پیدا کردی و اگه سوار ماشین بشی و بابا ضبط نگذاره مدام میگی راریو ........................... البته شما میگی رادیو وگرنه فرق نمیکنه  چی پخش کنه. مامانی و خاله تو خانه شان از این رادیو ضبط های باند دار بزرگ دارند  و تو چند روز پیش رفته بودی جلو تلویزیون که داشت پت و مت میداد و برحسب اتفاق ضبط باند دار داشتند  و اولین جملات پر حسرتت را میگفتی: ...
9 تير 1392

این روزها

هفته پیش پنجشنبه ٣٠ خرداد دایی آرش و خاله و البته ما مهمان خانه مامانی بودیم که شب خوبی داشتیم. جمعه هم ما ناهار آنجا بودیم و عصر هم با مامانی و بابایی رفتیم پارک لاله که کلی سیطنت کردی و اصلا جایی بند نبودی و برای همین بابا مدام دنبال تو بود و البته گاهی هم بابایی. شنبه خدایی یادم نیست چه کردیم. یکشنبه ٢ تیر ماه و دومین روز از تابستان ٩٢ بود و هوا بسیار گرم. برای اینکه خیالمون راحت بشه رفتیم بیمارستان طبی تا سونوت را نشون یه دکتر دیگه هم بدیم که خیالمون راحت راحت باشه.............. سر راه خاله را هم سوار کردیم آخه از جلو اداره اش رد شدیم و خاله هم می خواست بیاد خانه ما. نزدیکای غروب من و تو خاله رفتیم بیرون و شیرینی خریدیم ...
9 تير 1392

اندر احوالات ما

جیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــگر مامان قربون اون چشمات برم عزیزم جونم برات بگه: از کاشان که آمدیم روز اول که خسته راه و بی خوابی های سفر را داشتیم و مادر و پسر خوب لالا کردیم   قرار بود بریم آزمایشگاه که دیر از خواب پاشدیم و تا به خودمون بجنبیم گرم بود گذاشتیم برای فرداش.............. سونو را هم که بابا بهمون کلک رشتی زد( بابا گفته بود که نمی تونه ٢ روز یعنی پنج شنبه را برای سفر و شنبه را برای سونو سرکار نره و من بهش گفتم که شنبه مهمتر و اگه نمی تونی  کاشان نریم و قرار شد فکرهاش را بکنه و در نهایت گفت بریم سفر..............................ولی وقتی برگشتیم زد زیرش و گفت که باید بره سر کار........
30 خرداد 1392

پسرک کوچولوی مامان

   ١٥ خرداد ٩٢ -کاشان-منزل عمو جون اکبر    ساعات اولیه ورود و کنجکاوی به جهت آشنایی با محیط   این اتاقی است که عمو جون در منزلش در اختیارمون قرار داده بود - دارم با موبایل بابام بازی میکنم بازی توی حیاط یا به قول خودم پارک این تنها عکسی است که ایستادم تا مامانم ازم بگیره وایییییییییییییییییی که چقدر پله بازی کردم............. برم تو نیم طبقه ببینم چه خبره!!!!!!!!!!!!!!!!!!! واییییییییییییییییییییییی عجب جای باحالی این چیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه؟؟؟؟؟   دالـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی موشه حالا بریم جاهای دیگ...
30 خرداد 1392

ماه عاشقی با تو22

  امروز با تاخیر برای اینکه 15 خرداد تهران نبودیم تولد 22 ماهگیت را تبریک میگم. گلم 22 ماه و دقیق 675 روزه که خدا بی منت تو را به ما بخشیده و عطر وجودت تو تموم لحظه های زندگیمون جاری است و تک ملودی زندگی ما را تو با صدای زیبایت می نوازی. همیشه مهتاج خندهایت هستیم پــــــــــــــــــس از ما دریغشان نکن.     عزیزم نازنینم عشقم نفسم تولدت مبارک ...
22 خرداد 1392