محمد مانيمحمد ماني، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه سن داره
ریحانهریحانه، تا این لحظه: 7 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

محمد مانی شیرین ترین پسر دنیا

عکس نوروز3

            چهره مظلوم مهرگان را ببین................... داری به زور از روی مبل میندازیش پایین در حال گوگولی مگولی در خانه دایی حسین  گوگولی مگولی شدت می یابد و در انتها که دیگه ازش عکس ندارم تبدیل به بوسه می شود. دوچرخه سواری تو خانه عمو محمد عزیزم تو عکس بالا داری حیاط عموم را جارو می کنی این عکس هم مربوط به سیزده به در شماست که مدام تو زمین بازی بودی و حسرت به دلم موند تو اون دو ساعت یه دقیقه بشینی و بگذاری به ما هم خوش بگذره. این شخص هم خاله خانم شما و خواهر گل منه ٢٨ فروردین٩٢ ...
28 فروردين 1392

نوروز 2

٦/١/٩٢ می خواستیم عصر با بابا بریم خانه خاله سحر که هم عید دیدنی کرده باشیم و هم اینکه دلم برای خاله سحر و مهراد جونم تنگیده خفن ولی قسمت نبود که بریم.  این شد که با بابا بردیمت پارک و تو هم مشغول بازی. چند دقیقه  بعد مامانی آمد و برات ٢ تا توپ خوشگل آورد ولی تو رفتی و توپ یه نی نی دیگه (مبینا) را ازش گرفتی و حاضر نبودی بهش برگردونی و خلاصه ماجرایی داشتیم تا راضیت کردیم با هم بشینید روی میز تنیس و توپ بازی کنید و من و مامانی و مامان مبینا هم توپ جمع کن شده بودیم . بابا و بابای مبینا هم اون عقب ایستاده بودند و حرفهاشون حسابی گل انداخته بود.آخه بابا نمی تونست جلو بیاد چون مبینا به شدت از مردها میترسید و حتی به گفته ...
20 فروردين 1392

عکس نوروز2

  با با رفته بودیم پارک     بابای نگران تا بالای پله با پسرش میره در حال بررسی های اولیه خانه خاله پروین محمد مانی ومهرگان صبح ژولی پولی مشغول بازی البته پسر من کمی کنجکاو هم هست!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!  مهرگان جونم ایستاده عکس بندازه نمی دونم اون پشت چه خبر بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟  در حال آماده شدن برای رفتن که البته مهرگان آمده تا من بهش  اسباب بازی بدم ولی محمد مانی میگه بیا بریم بازی خانه مینو خانم و محمد مانی مشغول ماشین سواری  ٢٠ فروردین٩٢ ...
20 فروردين 1392

بهار از راه رسید و خاطرات نوروز1

باز کن پنجره ها را که نسیم روز میلاد اقاقی ها را جشن میگیرد و بهار روی هر شاخه کنار هر برگ شمع روشن کرده است همه چلچله ها برگشتند و طراوت را فریاد زدند...... کوچه یکپارچه آواز شده است و درخت گیلاس هدیه  جشن اقاقی ها را گل به دامن کرده است. باز کن پنجره را ای دوست حالیا معجزه باران را باور کن و سخاوت را در چشم چمنزار ببین و محبت را در روح نسیم که در این کوچه تنگ با همین دست تهی روز میلاد اقاقی ها را  جشن میگیرد خاک جان یافته است تو چرا سنگ شدی باز کن پنجره ها را و بهاران را باور کن.....        ...
18 فروردين 1392

عکسهای نوروز1

     مانی و بابا افشین روبوسی عید با سبا امیر حسین نوه دایی علی اینم از شاهکارهات تو خانه بابا عباس بازی با عیدی که عمه آتنا زحمتش را کشیده دست در دست سبا به پارک میروید سرسره بازی با مدیریت بابایی   خانه مادر شوهر خاله بودیم که موقع خروج کفش بابایی را پوشیده بودی البته از این کارها زیاد می کنی با کفش بابا و من و حتی دمپایی های منو با گریه گاهی از پاهام در میاری و خودت می پوشی قدم زدن در پارک قبل از آمدن سبا صبح اول فروردین که از خواب پاشدم دیدم گل پسرم زودتر از من بیدار شده و رفته از یخچال ظرف شکلات را برداشته و داره از خودش پذیرایی میکنه و با دید...
18 فروردين 1392

آخرین روزهای سال91

عزیز دلم خدا را هزاران بار شکر برای اینکه سال ٩١ را به خوبی آغاز و انشالله در کمتر از ٢٤ ساعت دیگه به خوبی به پایان می بریم. خدا را هزاران بار شکر که لحظات نابی را از اولین هایت را در کنار هم بودیم. خدا را هزاران بار شکر برای آنچه به ما ارزانی داشته و هر آنچه که بنا بر مصلحت و مهربانیش از ما دریغ کرده است. ببخش که تو این روزها که تو حسابی شیطان و بلبل زبان شدی فرصت یادداشت برداری از این خاطرات خوش و یا وبلاگ نویسی ندارم. اما هر چی الان یادمه می نویسم و مابقی را هر زمان که به یاد آوردم در همین پست می نویسم. ١٧ اسفند صبح که بیدار شدم دیدم هوا برفی و برف میباره.وقتی هم که رسیدم دانشگاه دیدم محوطه دانشگاه سف...
29 اسفند 1391

سال نو مبارک

دلت شاد و لبت خندان بماند برایت عمرجاویدان بماند خدارا میدهم سوگند برعشق هرآن خواهی برایت آن بماند بپایت ثروتی افزون بریزد که چشم دشمنت حیران بماند تنت سالم سرایت سبز باشد برایت زندگی آسان بماند تمام فصل سالت عید باشد چراغ خانه ات تابان بماند   امشب آخرین شب چهارشنبه و البته آخرین شب سال ٩١ است. چهارشنبه سوریت مبارک گلم. برات آرزوی بهترین و شیرین ترین لحظات را در سال ٩٢ خواستارم.           سه شنبه ٢٩ اسفند٩١   ...
29 اسفند 1391

این روزها

عزیزکم حسابی کلافه ام...........نمی دانم چرا این خانه تکانی تمام نمیشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ هنوز کلی کار تا عید داریم که انجام نشده اند: خرید لباس برای شما و بابا خرید مایحتاج منزل کوتاهی موهای شما که نمی دانم کجا ببرمت؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دوباره بریم نیلچی که موهات را بد کوتاه کنه و تا به تا باشه یا با بابا برید آرایشگاه محله و تو کلی گریه زاری راه بندازی و ..... و کلی کار دیگه....... تو این اوضاع و احوال شب عیدی یه اتفاق که نمی دانم باید ازش شاد باشم یا ناراحت هم افتاده.......... حالا بعد برات میگم. فقط اینکه برای این مسئله مجبورم هر روز برم کلاس تا 28 اسفند. این روزها تو جمع خودمونیمون حسابی طوطی شدی ولی اصلا جلوی کسی دیگه ح...
11 اسفند 1391

سلام سلام

سلام گلم بخش که دیر به دیر میام این روزها بوی عید همه جا پیچیده و همه رو درگیر خودش کرده. از پنجره که بیرون را نگاه می کنی همه مشغول تمیز کردن منازلشون برای استقبال از بهار هستند: ازلبه پشت بامها فرش های شسته شده پهنه و رو بند رخت ها ملحفه..........پنجره ها لخت شدن تا یا لباس نو بر تن کنند و یالباسهای شسته شده قدیمی را از نو بپوشند و شیشه ها هم صیغل می افتند و ................ . به بازار که میری شور و شوق مردم  برای خرید (حتی با این اوضاع بد اقتصادی) تو رو به وجد میاره تا خرید کنی. ما هم از این قاعده خانه تکانی و خرید عقب نماندیم و مشغولیم.( نشان به این نشون که الان انگار زلزله ٥٠ ریشتری تو خانه مان آمده ............هههههه........
4 اسفند 1391