محمد مانيمحمد ماني، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه سن داره
ریحانهریحانه، تا این لحظه: 7 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

محمد مانی شیرین ترین پسر دنیا

یک هفته پر از مناسبت

عزیزم شنبه گذشته یعنی 2/7 تولد بابا عباس بود که از همینجا تولدشون را باز هم تبریک میگیم و براشون آرزوی سلامتی می کنیم.   شنبه عصر زن عمو مونا آمد خانه مان و تو هم ول کنش نبودی و هربار بلند میشد بره دستش را می گرفتی که بریم بازی و آخرش با رسیدن خاله بهش مجال رفتن دادی. خاله هم که کمی کسالت داشت آمده بود خانه مامانی تا چند روزی بماند و این بی نهایت ما را خوشحال کرد چون واقعا دلمون براش تنگ شده بود و این شادی ما تا سه شنبه ادامه داشت. کار هر روز ما این شده که صبح به صبح با هم یا با همراهی مامانی سه چرخه ات را برداریم و بریم پارک تا هم سه چرخه سواری کرده باشی هم از محوطه بازی خلوت  پارک استفاده کرده باشی . دوشنب...
14 ارديبهشت 1392

مادرم روزت مبارک

ولادت بانوی دو عالم صدیقه کبری و روز زن و روز مادر را به همه مامانهای نی نی وبلاگی و بخصوص به مادر گلم و مادر شوهرم و خواهر عزیزتر از جانم تبریک میگم. زیباترین واژه بر لبان آدمی واژه “مادر” است زیباترین خطاب “مادر جان” است “مادر” واژه ایست سرشار از امید و عشق واژه ای شیرین و مهربان که از ژرفای جان بر می آید روزت مبارک مادر . . .       92/2/13 ...
14 ارديبهشت 1392

اولین شب تنهایی

یه دو روزی مامانی آذر مهمون خونه ما بود و شبها هم بابایی عباس از سرکار می آمد پیشمون و خدایش دو روز خوب را پشت سر گذاشتیم و به تو هم حسابی خوش گذشته و فقط دوست داشتی بری پارک که چون مهمون داشتین نشد ببرمت و چهارشنبه ٤ اردیبهشت که مامان آذر رفت با هم رفتیم گردش و عصر هم  با مامانی و بابایی رفتیم پارک و البته به خواست خاله یه سر به خونه شون زدیم. تا پیچیدیم تو خیابونشون چند بار پشت هم خاله را صدا کردی و بعد هم که به کوچه شان رفتیم خانه خاله را نشون دادی و گفتی : لاله لاله به محض اینکه وارد خانه شدیم خاله را صدا کردی ولی..... و من برات توضیح دادم خاله نیست و ما آمدیم فقط به خونه شون سر بزنیم. تا من و مامانی یه سری کارها را انجام ...
6 ارديبهشت 1392

خدایا چرا من ؟ ...

خدایا چرا من ؟ ... آرتور اش قهرمان افسانه ای تنیس هنگامی که تحت عمل جراحی قلب قرار گرفت، با تزریق خون آلوده، به بیماری ایدز مبتلا شد. طرفداران آرتور از سر تا سر جهان نامه هایی محبت آمیز برایش فرستادند. یکی از دوستداران وی در نامه خویش نوشته بود: "چرا خدا تو را برای ابتلا به چنین بیماری خطرناکی انتخاب کرده؟" آرتور اش، در پاسخ این نامه چنین نوشت: در سر تا سر دنیا بیش از پنجاه میلیون کودک به انجام بازی تنیس علاقه مند شده و شروع به آموزش می کنند. حدود پنج میلیون از آن ها بازی را به خوبی فرا می گیرند. از آن میان قریب پانصد هزار نفر تنیس حرفه ای را می آموزند و شاید پنجاه هزار نفر در مسابقات شرکت می کنند پنج هزار نفر ب...
4 ارديبهشت 1392

شیطون بلا

ما شالله  هزار الله اکبر این روزها حسابی شیطون بلا شدی. از دست تو قند عسل شیطونم مدام مجبورم تغییرات بدم انقدر که خودم گاهی یادم میره وسایل را کجا گذاشتم و مجبورم کلی دنبالشون بگردم. مدتها بود کارت این بود بری سر کشو ادویه هام ولی خدایش خرابکاری نمی کردی تا این اواخر که یادگرفتی در هر شیشه و بطری را باز کنی و یکی از خرابکاریهات تو فروردین درست وقتی بود که خونه پر از مهمون بود و تو شیشه پودر کاکائ. را باز کردی و همه اش را روی خودت و زمین خالی کردی . باز من بی خیال شدم ولی ول کن نبودی و بلاخره جای کشو ها را عوض کردم تا دیگه دستت نرسه و حالا که کشو را باز می کنی با دستمال و سفره و...... روبه رو می شی و درش را می بندی و میری ...
4 ارديبهشت 1392

روزنگار

پنج شنبه ٢٩ فروردین با بابا رفتیم چهارراه سیروس و برات سه چرخه دیدیم و بابا یه مدل که شبیه موتور بود برات پسندید و ولی من دودل بودم و این شد که نخریدیم تا بریم اونی را هم که من جایی دیگه دیده بودم یه بار دیگه ببینیم. بعدش رفتیم شوش تا برای لیلا خانم و حبیب آقا صاحب خونمون که شب قبلش از مکه آمده بودند  کادو بخریم وایییییییییییییییییییییی که چقدر چشممون چیزای خوشگل دید و حوس کرده بودیم زندگیمون را متحول کنیم . عصر هم با بابا و بابایی و مامانی رفتیم دیدنشون. و بعدش هم رفتیم خانه عمه فاطمه عمه بابا، آخه عمو جون اکبر (عموی بابا) و فرزانه خانم همسرش آمده بودند. عمو و زن عمو و بابایی و عمه و مامان آذر هم آمدند و شب خوبی داشتیم. پروانه...
1 ارديبهشت 1392

فرهنگ لغت

ماشالله دیگه خیلی از حرفهات را متوجه میشم و این خیلی خوشحالم میکنه و لذت می برم. توی این دو - سه هفته پیشرفتت عالی بوده و دیکه خیلی از حرفهات واضح محکم شده. منم کلی از کلماتی که می گی را یادداشت کردم تا اینجا ثبت کنم؛ البته هنوز کامل نشده ولی به زودی کاملش می کنم.   هر چی که واضح بیان می کنی چه کلمات جدید چه قدیمی به شرح زیر است: باتری فرش مداد پسر و دختر(که البته هنوز هنو از هم تشخیص نمی دی اشتباه می گی«به دختر می گی پسر و پسر را می گی دختر») عمه= نمه عمو=نمو مونا(زن عمو) مهرگان=مهان بگیر بده بیا برو لالا بشین پاشو لیوان=لیان قاشق=گاشک(والله ما آ...
1 ارديبهشت 1392

این روزها

  این روزها یا بهتر بگم تو فروردین برعکس فصل زمستان کار بابا خیلی سبکه و اغلب خانه است و پیش هم هستیم. فقط دو روز صبح با مامانی بردیمت پارک و پارک هم حسابی خلوت و فقط تو بودی و انگار اختصاصی بود و منم خیالم راحت بود که کسی از روی سرسره خدای نکرده هلت نمی دهد. هوا این روزها خیلی گرمه و مثل هوای خرداد و تیر است. جمعه گذشته با مامانی و بابایی و بابا رفتیم بهشت زهرا و بعد زیارت شاه عبدالعظیم در شهر ری. متاسفانه ٣ سالی میشد که بهشت زهرا نرفته بودم و بیش از ٥ سال هم بود همین شاه عبدالعظیم که بغل گوشمونه نرفته بودیم. حسابی هوا گرم بود با اینکه ضد آفتاب برات زده بودم صورتت و دستهات سوخته حسابی ذغال مامان شدی. بعد از زی...
29 فروردين 1392

نوروز 3

وایییییییییییییییی که چقدر حالم گرفته است ................... دیشب کلی تاپ کرده بودما............................. حالا نمی دونم چرا آپ نشدی............................ از اول می نویسم: 92/1/9 همونطور که تو پست قبلی نوشتم مهمان داشتیم و تو هم با اینکه شب دیر خوابیده بودی ولی مثل همیشه سحر خیز ساعت 6:30 بیدار شدی و منم برای اینکه مهمانهامون بخوابن بردمت پایین خانه مامانی و چند ساعتی پایین بودی و منم آمدم بالا دوش گرفتم و صبحانه حاضر کردم و مشغول کارهای ناهار شدم. موقع ناهار دایی آرش ( شوهر خاله) زنگ زد و ما را همراه مهمانهامون شام دعوت کرد( آخه قرار بود مامانی من و دایی مهدی و خانواده...
28 فروردين 1392