محمد مانيمحمد ماني، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره
ریحانهریحانه، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

محمد مانی شیرین ترین پسر دنیا

پسر شیطون من

عزیزم دوشنبه وقت دکتر داشتم برای تیروئیدم. اولش نمی خواستم ببرمت و تو رو پیش مامانی خوابوندم و آمدم بالا . بابا که آمد گفت بهتره که تو و آزمایشی که دادی هم همراهمون باشی تا دکتر ببینتت آخه میگن بچه از مادر تیروئید میگیره(البته آزمایشی که چند ماه پیش دادی چیزی نشون نداد.) این شد که آمدم و بیدارت کردم و رفتیم. اول رفتیم جواب آزمایش منو گرفتیم که تا دیدم متوجه شدم این فراموشی گاه و بیگاهم برای خوردن لووتیروکسین کار داده دستم و تیروئیدم خفن کم کاره یا بهتر بگم انگار بیکاره بیکاره متاسفانه سر دکتر حسابی شلوغ بود و شما هم که بند نمی شدی و مدام می خواستی از محیط بیمارستان بری بیرون و تو خیابون قدم بزنی بخصوص که بیمارستان عرفان که...
4 بهمن 1391

پسرم

پســـرم، برگ گلــــم، غنچه ی خوشرنگِ دلــــم، دست خود را حلقه کن برگردنـــــم، خنده زن بر چشمهای خستـــه ام، عشق تو آواز صبح زندگیســـت، مهر تو آغاز لطف و بندگـی اســـت، سر گذار برشانه هایِ مـــــادرت، بوسه زن بر گونه هایِ زردِ مــن، خانه ام سبز از صدای شادِ توســت، مادرت مست از نوازشهـایِ توســـــت. عکس نسبتا قدیمی(مرداد٩١-مشهد)     سه شنبه ٣ بهمن ٩١ ...
3 بهمن 1391

طوطی من

عزیز دل مامان قربون شیرین زبونی هات که طوطی شدی دیشب (جمعه 29/10/91)داشتیم من و تو نگاه میکردیم که یه برنامه داشت به اسم جفت شیش ( درباره بازی تخته بود) و تو هم مدام میگفتی جف شیش. جونم برات بگه متاسفانه کلاس هام تمام شد  برای همین دیگه فرهنگسرا هم نمی رم و فعلا خانه نشین شدم.تازه یه سرگرمی پیدا کرده بودما. این چند وقته خیلی دلم هوای درس و دانشگاه را کرده دوباره....................... کاش ارشد شرکت کرده بودما.....................حیف. این چند وقته که عاشق چشم چشم دو ابرو شدی جزوه های دانشگاهم که دیگه لازم ندارم(آخه نسخه چاپ نشدشون را دارم) میدم بهت تا پشتشون نقاشی کنی(خط خطی) و هر وقت چشمم به روش م...
30 دی 1391

شله زرد پزون

پنجشنبه صبح که بیدار شدیم رفتیم پایین برای شله زرد پزی مامانی. البته مامانی از نماز صبح شله را بار کرده بود . *امسال شما هم شله زرد را هم زدی و منم جای تو دعا کردم................ برای سلامتی خودت و خانواده مون و برای رسیدن به آرزوهامون و از همه مهمتر سلامتی همه نی نی ها و پدر و مادرهاشون بخصوص آنهایی که تو بیمارستانند. * برای کسایی که التماس دعا داشتند ( قابل توجه بعضی ها) بعد من و تو و خاله راهی شدیم تا شله زرد اقوامی که نزدیکمون هستند را به دستشون برسونیم. عمو اینها خانه نبودند و شله زردشون و با شله زرد نوشین جون تحویل خاله مهین دادیم و بعد هم رفتیم خانه دایی حسین و من رفتم بالا و شله زردشون را با شله زرد محمد که با خانومش رفته بو...
24 دی 1391

تعطیلات آخر هفته ما

کلی تایپ کرده بودما سیستم ری استارت شد و نوشته هام پررررررررررررررررررررررررررر دیگه حسش نیست برا همین خلاصه میگم سه شنبه رفتم انقلاب برات بازی فکری بخرم اونی که می خواستم نیافتم و با خاله ٢ تا پازل خریدیم یکی من یکی خاله پنج شنبه ظهر رفتیم کرج خانه مامان آذر مادر بزرگ پدریت. در اولین لحظات ورودمان مجبور شدیم تغییر دکوراسیون بدیم و در بوفه را هم با نخ بستیم. چند بار هم تلویزیونشون را وسط فیلم خاموش کردی. عاشق این بودی بری تو اتاق عمه در کشو هاش را باز کنی. یا تو اتاق کوچیکه که البته زورت به کشوهای آنجا نمی رسید ولی کلیدهاش را می کشیدی که ممکن بود بشکنه برای همین مدام در این اتاقها را می بستیم. بعد می رفتی تو اتاق...
24 دی 1391

گالری عکس

به به چه شله زردی شده چه کبابی.....................من عاشق کبابم این لباس بابام که من پوشیدم ببینم بزرگ شدم یانه ولییییییییییییییی توی تنم انگار که من پانچو پوشیدم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!   می خوام دیگه خودم برم تو تختم   به نظرتون من تو کمد جا میشم   دیدی جا شدم خدایی چه بهم میاد وای چه خانه تاریکه!!!!!!!!!!!!!!!! مهم نیست مهم اینه که من خوشگل شدم .................... بزن به افتخارم اینجا اتاق عمه آتناست.................. یواشکی رفتم توش مامان آمد مچم را گرفت...............این خرت و پرت هام که اتاق را شلوغ کرده وسایل منه اینم تخت مامانی آ...
24 دی 1391

این چند روز

سلام گلم چهارشنبه هفته گذشته٦/١٠/٩١ صبح عمه بابا زنگید خونمون و بعد از احوالپرسی گفت شب می خوام آش انار درست کنم مامن اینا(مامانی آذر)و آتنا هم دیشب آمدند تهران ؛بیایید اینجا دور هم باشیم به امید و مونا هم گفتم میانو منم نه نیاوردم و در عین حال هم تعجب کردم که چه بی خبر مامانی آذر و عمه آتنا آمدند تهران سریع به بابا خبر دادم. عصر از کلاس که آمدم کارها را تند تند انجام دادم که بابا که آمد تندی بریم. بابا که آمد تند تند حاضر شدو عمو هم زنگید که ما داریم میریم واگه آماده اید بیام با هم بریم و این شد که 5تایی با هم رفتیم. اتفاقا امیر (پسر عموی بابا) و خانواده اش هم آنجا بودند. تو که حسابی کسل بودی آخه عادت داری که ساعت 8:30...
12 دی 1391

البوم عكس

اينجاداري به پلنگ صورتي چوب شور مي دي بخوره توي اين عكسم با اصرار خودت خاله تو رو گذاشته توي سبد تا تو اون تو بازي كني اينجا تو خواب بودي خاله داشت با لپ تاب من درس مي خوند . به محض اينكه بيداري شدي با سرعت خودت رو رسوندي به لپ تاب و رفتي جلوي خاله نشستي و شروع به تماشا كردي البته خاله مي گفت خدا وكيلي به دكمه ها دست نزدي اين عكسم جمعه كه با خاله و ماماني توي خونه بودي موقعي كه داشتي شيطنت مي كردي ازت گرفتن اين عروسك پارچه اي رو خاله وقتي كلاس اول دبيرستان بوده براي كار عمليش درست كرده بوده البته از اين چيزا زياد درست كرده بوده ولي همين يكي رو خودش دوست داشته نگه داشته بود و حالا تو مشغول خوابوندنش هستي. ...
12 دی 1391

خانه مظفری ها

این عکس را بابایی عباس همین دفعه که با بابا رفته بودند کاشان جلوی درب منزل پدریش در کاشان گرفته که الان چای خانه سنتی شده و مالکیتش هم یه 5 یا 6 سالی هست که متعلق به کس دیگری است . این خانه جزو قدیمی ترین خانه های کاشان است که البته در مقابل خانه طباطبایی ها و چند خانه معروف دیگر کوچکتر است ولی این چیزی از قدمت و زیبایی خانه کم نمی کنه. این عکس را برات میگذارم چون به نظر من باید باعث افتخارت باشه.  انشالله این بار که بریم کاشان میریم و از خودت توی این خانه عکس میگیرم.   پ.ن: به سلامتی نام مظفری هم در تاریخ جاودانه شده که باید بهت تبریک بگم. فعلا تا امروز کوچکترین مظفری شما هستی....................... تا ببینیم...
7 دی 1391