محمد مانيمحمد ماني، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره
ریحانهریحانه، تا این لحظه: 7 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

محمد مانی شیرین ترین پسر دنیا

چهارمین سفرت به کاشان

عزیز دلم یه مدتی بود که هراز گاهی دل دل میکردی برای همین دوشنبه با مامانی و خاله رفتیم پیش دکتر حسینی. بعد از چند تا بیمار نوبت ما شد و به محض ورود لب ورچیدی و بغض کردی و دکتر هم مثل همیشه بهت کاکائو داد که نگرفتی . و بعد که برای دکتر مشکل را گفتم نوبت معاینه شد کـــــــــــــــــــــــــــــــه مطب را روی سرت گذاشتی بخصوص که مجبور شدیم پوشکت را هم باز کنیم من و میگی هم خنده ام گرفته بود هم خجالت زده شده بودم به در خواست دکتر مجبور شدم پاهات را بگیرم که تکون ندی البته خودم را پشت دکتر قایم میکردم که از تیررس دور باشم(آخه پوشک نداشتی)                ...
21 خرداد 1392

فرهنگ لغت

شدر=شکر آآ= آقا آآر=قطار پلی= پلیس تاکسی جوآب=جوراب پول پریل( ازبس شما بچه ها تبلیغات میبینید) پرسیل دلپذیر چی توز شیرآآئو=شیرکاکائو صللی=صندلی سفه=سفره آمیون=کامیون باله=بالشت پشتی پشه اوشین(جدیدا شبکه تماشا فیلم قدیمی اوشین را میده و منم نگاه میکنم و تا شروع میشه میگی اوشین) دسمال آذی=دستمال کاغذی کره آدغال=آشغال چرا چرامایی= چراغ راهنمایی اتو بخارشو نی نی یی= شیرینی کیک   ...
7 خرداد 1392

بدون عنوان

چهارشنبه ١ خرداد همانطور که گفتم بابای دایی آرش فوت کرد و دایی گفت چون خاله ظهر امتحان داره بهش نگید. بعد از امتحانش بهش زنگ زدم و گفتم جای خانه شان به خانه ما بیاد  ولی قبل از رسیدنش دایی زنگ زد و گفت بهش نگید و بگذارید امتحان فرداش را هم بدهد و با اینکه ما بخصوص  من مخالف بودم این مطلب بهش گفته نشد و فقط به این که دکتر گفته حسن آقا به فردا نمی کشه بسنده کردیم و از خاله هم خواستیم که فردا لباس تیره بپوشه و مامانی هم که شب به خانه آنها رفته بود لباس مشکی هاشون را در آورده بود و براشون گذاشته بود دم دست ولی خاله چون فکر نمی کرد چنین اتفاقی بیفته و ما ازش مخفی کنیم دوزاریش نیفتاده بود. یه چند بار کردم بهش بگم ولـــــــــــــــــــــ...
7 خرداد 1392

دوچرخه سواری با خدا(ایمیلی از خاله به من)

من در ابتدا خداوند را یک ناظر ، مانند یک رئیس یا یک قاضی میدانستم که دنبال شناسائی خطاهائی است که من انجام داده ام و بدین طریق خداوند میداند وقتی که من مردم ، شایسته بهشت هستم و یا مستحق جهنم ...! وقتی قدرت فهم من بیشتر شد ، به نظرم رسید که گویا زندگی تقریبا مانند دوچرخه سواری با یک دوچرخه دو نفره است و دریافتم که خدا در صندلی عقب در پا زدن به من کمک میکند... نمیدانم چه زمانی بود که خدا به من پیشنهاد داد جایمان را عوض کنیم... از آن موقع زندگی ام بسیار فرق کرد ، زندگی ام با نیروی افزوده شده او خیلی بهتر شد ، وقتی کنترل زندگی دست من بود من راه را میدانستم و تقریبا برایم خسته کننده بود ولی تکراری و قابل پیش بینی و معمولا فاصله ه...
5 خرداد 1392

روز پدر

علی زیبایی هر سرنوشت است اگر الگو شود عالم بهشت است علی زیباترین نام جهان است علی ذکر لب صاحب زمان است .  میلاد بزرگ مرد تاریخ امیر المومنین علی علیه السلام  و روز مرد مبارک     پـــــــــــــــــدر لطــــــــــــف خدا بر آدمیزاد پـــــــــــــــــــدر کانون عشق و مهر و امداد پـــــــــــــــــدر مشـــــــــگل کشای خانواده پـــــــــــــــــــدر یک قهــــــــرمان فوق العاده پـــــــــــــــدر سرخ می کند صورت به سیلی رخ فرزنـــــد نگـــــــــردد زرد و نیـــــــــــــلی پــــــــــــــدر لطف خــــــــدا روی زمین است همیـشـــــــــــه لایق...
3 خرداد 1392

لاک

عزیزم چند وقت پیش که عمه اینجا بود به ناخن هاش لاک زده بود و تو هم مدام ناخن هاش را به من نشان میدادی و با زبان خودت از من میخواستی  که منم لاک بزنم. چند روز پیش منم هوسم شده بود و بعد از مدتها لاک زدم تو هم تا ناخنهام را دیدی گفتی لاک........... لاک ................... حالا از اون روز تا حالا مدام ناخنهات را نشونم میدی و میکی که برات لاک بزنم   چند روز پیش رفته بودی پشت تلویزیون و با کابل دی وی دی ور میرفتی و ما هم کاری به کارت نداشتیم تا اینکه یک دفعه گفتی شیکس شیکس(شکست) ........................... بله................... یکی از فیش هاش را کرده بودی توی  جای آنتن  و نریش اون تو شکسته بود.................
25 ارديبهشت 1392

روزهای زندگی

پسر بلای مامان چهارشنبه دوتای رفتیم پارک و شما کلی شیطنت کردی. مدام اینور آنور میرفتی و منم سه چرخه به دست دنبالت تا اینکه یه جا که دنبالت بودم و سه چرخه را پشتم پارک کرده بودم یه پسر بچه پررو با سه چرخه اش آمد کنار چرخت و از سه چرخه خودش پیاده و سوار سه چرخه توشد خدایی آدم خسیسی نیستم ولی از بچه های پررو که بزرگترشون هم بی خیال کارهاشونه حالم بهم می خوره . شما هم که این صحنه را دیدی برعکس همیشه که ناراحت میشی رفتی و شروع به هل دادن سه چرخه کردی و یه حال حسابی به پسره دادی و سه بار تو پارک گردوندیش  منم کفری از اینکه چرا هر چی چشم میگردونم بابابزرگه پسره نیست که شما یک باره پارک را بیخیال و دویدی سمت در که بپری تو کوچه............
23 ارديبهشت 1392