چهارمین سفرت به کاشان
عزیز دلم یه مدتی بود که هراز گاهی دل دل میکردی برای همین دوشنبه با مامانی و خاله رفتیم پیش دکتر حسینی. بعد از چند تا بیمار نوبت ما شد و به محض ورود لب ورچیدی و بغض کردی و دکتر هم مثل همیشه بهت کاکائو داد که نگرفتی . و بعد که برای دکتر مشکل را گفتم نوبت معاینه شد کـــــــــــــــــــــــــــــــه مطب را روی سرت گذاشتی بخصوص که مجبور شدیم پوشکت را هم باز کنیم من و میگی هم خنده ام گرفته بود هم خجالت زده شده بودم به در خواست دکتر مجبور شدم پاهات را بگیرم که تکون ندی البته خودم را پشت دکتر قایم میکردم که از تیررس دور باشم(آخه پوشک نداشتی) ...