لاک
عزیزم چند وقت پیش که عمه اینجا بود به ناخن هاش لاک زده بود و تو هم مدام ناخن هاش را به من نشان میدادی و با زبان خودت از من میخواستی که منم لاک بزنم. چند روز پیش منم هوسم شده بود و بعد از مدتها لاک زدم تو هم تا ناخنهام را دیدی گفتی لاک........... لاک ................... حالا از اون روز تا حالا مدام ناخنهات را نشونم میدی و میکی که برات لاک بزنم چند روز پیش رفته بودی پشت تلویزیون و با کابل دی وی دی ور میرفتی و ما هم کاری به کارت نداشتیم تا اینکه یک دفعه گفتی شیکس شیکس(شکست) ........................... بله................... یکی از فیش هاش را کرده بودی توی جای آنتن و نریش اون تو شکسته بود.................
لیله الرغائب
روزهای زندگی
پسر بلای مامان چهارشنبه دوتای رفتیم پارک و شما کلی شیطنت کردی. مدام اینور آنور میرفتی و منم سه چرخه به دست دنبالت تا اینکه یه جا که دنبالت بودم و سه چرخه را پشتم پارک کرده بودم یه پسر بچه پررو با سه چرخه اش آمد کنار چرخت و از سه چرخه خودش پیاده و سوار سه چرخه توشد خدایی آدم خسیسی نیستم ولی از بچه های پررو که بزرگترشون هم بی خیال کارهاشونه حالم بهم می خوره . شما هم که این صحنه را دیدی برعکس همیشه که ناراحت میشی رفتی و شروع به هل دادن سه چرخه کردی و یه حال حسابی به پسره دادی و سه بار تو پارک گردوندیش منم کفری از اینکه چرا هر چی چشم میگردونم بابابزرگه پسره نیست که شما یک باره پارک را بیخیال و دویدی سمت در که بپری تو کوچه............
گالری عکس
هفته سلامت که با مامانی رفته بودیم پارک شکوفه یه بارم با خاله رفته بودیم پاساژ شکوفه که دویدی و سوار این خرگوشه شدی و آنقدر تو سر و کله اش زدی حرکت کنه که رفتیم به آقاهه گفتیم روشنش کنه بهشت زهرا سر مزار بابابزرگ سفرکرده ام حرم شاه عبدالعظیم تخت نوردی پارک ابیانه و سه چرخه سواری مظلومانه با چشمانی پر از شیطنت( لباس تنت یکی از 5 دست لباسهایی است که مامانی برات خریده) یه روز که دوتایی رفتیم پارک و کلی هم شیطنت کردی و من اینجوری بودم اینجا هم داری با شیطنت نگام می کنی و بعد از عکس هم به آب حمله ور شدی که اگه نگرفته بودم تو حوض بودی...
روزهای خوب
اول تا یادم نرفته : از 27 فروردین ماه یاد گرفتی شلوارت را پات می کنی البته این مطلب کمی دردسر ساز هم شده چون مدام سر کشویی و شلواری که پایت است را در میاری و میری سراغ بعدی خبر بعدی اینکه جمعه که مطالبش را تو پست قبلی نوشته بودم مرجان دوست عزیز و همکلاسی دانشگاه من و سحر( مامان مهراد) بهم زنگید و خبر بارداریش را داد که خیلی خوشحال شدم. انشالله که نی نی اش به سلامتی در ماه دی به دنیا بیاد و ما را خوشحالتر بکنه و منم از همینجا بازم به مرجان جون دوست خوبم و شوهر حسین آقا تبریک میگم. شنبه 14 اردیبهشت صبح تو را پیش مامانی گذاشتم و رفتم آرایشگاه و یه حالی به خودم دادم البته قرار بود این کار را چهارشنبه انجام...
فرهنگ لغت
روز به روز به فرهنگ لغتت اضافه میشه و این به ارتباط بهتر ما خیلی کمک میکنه. اینم یه سری لغت دیگه: عقب جلو بغل بسی=بستنی دابو=صابون شامپو لگن پوشَ=وشک دشویی=دستشویی سط=سطل آآئو=کاکائو نامیون=کامیون موتو=موتور توبوس=اتوبوس کیلید=کلید اُتورول=کنترل نَنایی=دمپایی گوگوشی=پیچ گوشتی پرای=پراید وانت بانک(نمی دونی چه بانکی ولی می دونی که بانکه و همه بانکها را نشان میدی) چادر ١٥/٢/٩٢ ...
یک هفته پر از مناسبت
عزیزم شنبه گذشته یعنی 2/7 تولد بابا عباس بود که از همینجا تولدشون را باز هم تبریک میگیم و براشون آرزوی سلامتی می کنیم. شنبه عصر زن عمو مونا آمد خانه مان و تو هم ول کنش نبودی و هربار بلند میشد بره دستش را می گرفتی که بریم بازی و آخرش با رسیدن خاله بهش مجال رفتن دادی. خاله هم که کمی کسالت داشت آمده بود خانه مامانی تا چند روزی بماند و این بی نهایت ما را خوشحال کرد چون واقعا دلمون براش تنگ شده بود و این شادی ما تا سه شنبه ادامه داشت. کار هر روز ما این شده که صبح به صبح با هم یا با همراهی مامانی سه چرخه ات را برداریم و بریم پارک تا هم سه چرخه سواری کرده باشی هم از محوطه بازی خلوت پارک استفاده کرده باشی . دوشنب...
نویسنده :
ماماني
0:31
مادرم روزت مبارک
ولادت بانوی دو عالم صدیقه کبری و روز زن و روز مادر را به همه مامانهای نی نی وبلاگی و بخصوص به مادر گلم و مادر شوهرم و خواهر عزیزتر از جانم تبریک میگم. زیباترین واژه بر لبان آدمی واژه “مادر” است زیباترین خطاب “مادر جان” است “مادر” واژه ایست سرشار از امید و عشق واژه ای شیرین و مهربان که از ژرفای جان بر می آید روزت مبارک مادر . . . 92/2/13 ...
نویسنده :
ماماني
0:28
اولین شب تنهایی
یه دو روزی مامانی آذر مهمون خونه ما بود و شبها هم بابایی عباس از سرکار می آمد پیشمون و خدایش دو روز خوب را پشت سر گذاشتیم و به تو هم حسابی خوش گذشته و فقط دوست داشتی بری پارک که چون مهمون داشتین نشد ببرمت و چهارشنبه ٤ اردیبهشت که مامان آذر رفت با هم رفتیم گردش و عصر هم با مامانی و بابایی رفتیم پارک و البته به خواست خاله یه سر به خونه شون زدیم. تا پیچیدیم تو خیابونشون چند بار پشت هم خاله را صدا کردی و بعد هم که به کوچه شان رفتیم خانه خاله را نشون دادی و گفتی : لاله لاله به محض اینکه وارد خانه شدیم خاله را صدا کردی ولی..... و من برات توضیح دادم خاله نیست و ما آمدیم فقط به خونه شون سر بزنیم. تا من و مامانی یه سری کارها را انجام ...
نویسنده :
ماماني
14:42