محمد مانيمحمد ماني، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره
ریحانهریحانه، تا این لحظه: 7 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره

محمد مانی شیرین ترین پسر دنیا

خدایا چرا من ؟ ...

خدایا چرا من ؟ ... آرتور اش قهرمان افسانه ای تنیس هنگامی که تحت عمل جراحی قلب قرار گرفت، با تزریق خون آلوده، به بیماری ایدز مبتلا شد. طرفداران آرتور از سر تا سر جهان نامه هایی محبت آمیز برایش فرستادند. یکی از دوستداران وی در نامه خویش نوشته بود: "چرا خدا تو را برای ابتلا به چنین بیماری خطرناکی انتخاب کرده؟" آرتور اش، در پاسخ این نامه چنین نوشت: در سر تا سر دنیا بیش از پنجاه میلیون کودک به انجام بازی تنیس علاقه مند شده و شروع به آموزش می کنند. حدود پنج میلیون از آن ها بازی را به خوبی فرا می گیرند. از آن میان قریب پانصد هزار نفر تنیس حرفه ای را می آموزند و شاید پنجاه هزار نفر در مسابقات شرکت می کنند پنج هزار نفر ب...
4 ارديبهشت 1392

شیطون بلا

ما شالله  هزار الله اکبر این روزها حسابی شیطون بلا شدی. از دست تو قند عسل شیطونم مدام مجبورم تغییرات بدم انقدر که خودم گاهی یادم میره وسایل را کجا گذاشتم و مجبورم کلی دنبالشون بگردم. مدتها بود کارت این بود بری سر کشو ادویه هام ولی خدایش خرابکاری نمی کردی تا این اواخر که یادگرفتی در هر شیشه و بطری را باز کنی و یکی از خرابکاریهات تو فروردین درست وقتی بود که خونه پر از مهمون بود و تو شیشه پودر کاکائ. را باز کردی و همه اش را روی خودت و زمین خالی کردی . باز من بی خیال شدم ولی ول کن نبودی و بلاخره جای کشو ها را عوض کردم تا دیگه دستت نرسه و حالا که کشو را باز می کنی با دستمال و سفره و...... روبه رو می شی و درش را می بندی و میری ...
4 ارديبهشت 1392

روزنگار

پنج شنبه ٢٩ فروردین با بابا رفتیم چهارراه سیروس و برات سه چرخه دیدیم و بابا یه مدل که شبیه موتور بود برات پسندید و ولی من دودل بودم و این شد که نخریدیم تا بریم اونی را هم که من جایی دیگه دیده بودم یه بار دیگه ببینیم. بعدش رفتیم شوش تا برای لیلا خانم و حبیب آقا صاحب خونمون که شب قبلش از مکه آمده بودند  کادو بخریم وایییییییییییییییییییییی که چقدر چشممون چیزای خوشگل دید و حوس کرده بودیم زندگیمون را متحول کنیم . عصر هم با بابا و بابایی و مامانی رفتیم دیدنشون. و بعدش هم رفتیم خانه عمه فاطمه عمه بابا، آخه عمو جون اکبر (عموی بابا) و فرزانه خانم همسرش آمده بودند. عمو و زن عمو و بابایی و عمه و مامان آذر هم آمدند و شب خوبی داشتیم. پروانه...
1 ارديبهشت 1392

فرهنگ لغت

ماشالله دیگه خیلی از حرفهات را متوجه میشم و این خیلی خوشحالم میکنه و لذت می برم. توی این دو - سه هفته پیشرفتت عالی بوده و دیکه خیلی از حرفهات واضح محکم شده. منم کلی از کلماتی که می گی را یادداشت کردم تا اینجا ثبت کنم؛ البته هنوز کامل نشده ولی به زودی کاملش می کنم.   هر چی که واضح بیان می کنی چه کلمات جدید چه قدیمی به شرح زیر است: باتری فرش مداد پسر و دختر(که البته هنوز هنو از هم تشخیص نمی دی اشتباه می گی«به دختر می گی پسر و پسر را می گی دختر») عمه= نمه عمو=نمو مونا(زن عمو) مهرگان=مهان بگیر بده بیا برو لالا بشین پاشو لیوان=لیان قاشق=گاشک(والله ما آ...
1 ارديبهشت 1392

این روزها

  این روزها یا بهتر بگم تو فروردین برعکس فصل زمستان کار بابا خیلی سبکه و اغلب خانه است و پیش هم هستیم. فقط دو روز صبح با مامانی بردیمت پارک و پارک هم حسابی خلوت و فقط تو بودی و انگار اختصاصی بود و منم خیالم راحت بود که کسی از روی سرسره خدای نکرده هلت نمی دهد. هوا این روزها خیلی گرمه و مثل هوای خرداد و تیر است. جمعه گذشته با مامانی و بابایی و بابا رفتیم بهشت زهرا و بعد زیارت شاه عبدالعظیم در شهر ری. متاسفانه ٣ سالی میشد که بهشت زهرا نرفته بودم و بیش از ٥ سال هم بود همین شاه عبدالعظیم که بغل گوشمونه نرفته بودیم. حسابی هوا گرم بود با اینکه ضد آفتاب برات زده بودم صورتت و دستهات سوخته حسابی ذغال مامان شدی. بعد از زی...
29 فروردين 1392

نوروز 3

وایییییییییییییییی که چقدر حالم گرفته است ................... دیشب کلی تاپ کرده بودما............................. حالا نمی دونم چرا آپ نشدی............................ از اول می نویسم: 92/1/9 همونطور که تو پست قبلی نوشتم مهمان داشتیم و تو هم با اینکه شب دیر خوابیده بودی ولی مثل همیشه سحر خیز ساعت 6:30 بیدار شدی و منم برای اینکه مهمانهامون بخوابن بردمت پایین خانه مامانی و چند ساعتی پایین بودی و منم آمدم بالا دوش گرفتم و صبحانه حاضر کردم و مشغول کارهای ناهار شدم. موقع ناهار دایی آرش ( شوهر خاله) زنگ زد و ما را همراه مهمانهامون شام دعوت کرد( آخه قرار بود مامانی من و دایی مهدی و خانواده...
28 فروردين 1392

عکس نوروز3

            چهره مظلوم مهرگان را ببین................... داری به زور از روی مبل میندازیش پایین در حال گوگولی مگولی در خانه دایی حسین  گوگولی مگولی شدت می یابد و در انتها که دیگه ازش عکس ندارم تبدیل به بوسه می شود. دوچرخه سواری تو خانه عمو محمد عزیزم تو عکس بالا داری حیاط عموم را جارو می کنی این عکس هم مربوط به سیزده به در شماست که مدام تو زمین بازی بودی و حسرت به دلم موند تو اون دو ساعت یه دقیقه بشینی و بگذاری به ما هم خوش بگذره. این شخص هم خاله خانم شما و خواهر گل منه ٢٨ فروردین٩٢ ...
28 فروردين 1392

نوروز 2

٦/١/٩٢ می خواستیم عصر با بابا بریم خانه خاله سحر که هم عید دیدنی کرده باشیم و هم اینکه دلم برای خاله سحر و مهراد جونم تنگیده خفن ولی قسمت نبود که بریم.  این شد که با بابا بردیمت پارک و تو هم مشغول بازی. چند دقیقه  بعد مامانی آمد و برات ٢ تا توپ خوشگل آورد ولی تو رفتی و توپ یه نی نی دیگه (مبینا) را ازش گرفتی و حاضر نبودی بهش برگردونی و خلاصه ماجرایی داشتیم تا راضیت کردیم با هم بشینید روی میز تنیس و توپ بازی کنید و من و مامانی و مامان مبینا هم توپ جمع کن شده بودیم . بابا و بابای مبینا هم اون عقب ایستاده بودند و حرفهاشون حسابی گل انداخته بود.آخه بابا نمی تونست جلو بیاد چون مبینا به شدت از مردها میترسید و حتی به گفته ...
20 فروردين 1392

عکس نوروز2

  با با رفته بودیم پارک     بابای نگران تا بالای پله با پسرش میره در حال بررسی های اولیه خانه خاله پروین محمد مانی ومهرگان صبح ژولی پولی مشغول بازی البته پسر من کمی کنجکاو هم هست!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!  مهرگان جونم ایستاده عکس بندازه نمی دونم اون پشت چه خبر بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟  در حال آماده شدن برای رفتن که البته مهرگان آمده تا من بهش  اسباب بازی بدم ولی محمد مانی میگه بیا بریم بازی خانه مینو خانم و محمد مانی مشغول ماشین سواری  ٢٠ فروردین٩٢ ...
20 فروردين 1392

بهار از راه رسید و خاطرات نوروز1

باز کن پنجره ها را که نسیم روز میلاد اقاقی ها را جشن میگیرد و بهار روی هر شاخه کنار هر برگ شمع روشن کرده است همه چلچله ها برگشتند و طراوت را فریاد زدند...... کوچه یکپارچه آواز شده است و درخت گیلاس هدیه  جشن اقاقی ها را گل به دامن کرده است. باز کن پنجره را ای دوست حالیا معجزه باران را باور کن و سخاوت را در چشم چمنزار ببین و محبت را در روح نسیم که در این کوچه تنگ با همین دست تهی روز میلاد اقاقی ها را  جشن میگیرد خاک جان یافته است تو چرا سنگ شدی باز کن پنجره ها را و بهاران را باور کن.....        ...
18 فروردين 1392